خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
شب اینجی می فهمد که اگه به جای اینکه مدرسه برود، رفته تا دنبال پدرش بگردد به خاطر همین خیلی عصبانی می شود و برای اینکارش سرزنشش می کند ولی اگه بهش می گوید: «تو چون از پدر متنفری بدت میاد دوست داری زودتر بمیره مگه نه؟ از اینکه نیستش و نابود بشه خوشحال میشی؟ »
همان شب هان به تمام اتفاقاتی که اخیرا افتاده فکر میکند و یاد روزی میافتد که وقتی بچه بوده یه نقاشی از خانواده اش می کشد ولی مادرش را تو اون نقاشی نکشیده واسه همین وقتی مادرش اون نقاشی را میبینه خیلی عصبانی می شود و نفرینش می کند، با یاد آوری این خاطره اعصابش بهم میریزد و مثل همیشه به سمت زباله دانی می رود تا عصبانیتش را آنجا خالی کند.
فردای آن روز اگه تصمیم میگیرد که به کلانتری برود و گزارش گم شدن پدرش را بدهد. اینجی هم اگه را تا کلانتری همراهی می کند.
گلبن و صفیه در حال شستن میوه ها و ظرف ها هستند که یکدفعه آب خانه شان قطع می شود. گلبن و صفیه باهم وحشت می کنند و صفیه فریاد میزند: «وای الان همه جارو ویروس و میکروب میگیره! حالا باید چیکار کنیم؟! » با هم به سمت راهرو می روند و وقتی مامور آب را می بینند که دارد کنتور آب را عوض می کند خیالشان راحت می شود و نفس راحت می کشند. صبح اینجی با ناراحتی با هان درد و دل می کند و می گوید که اگه با پدرمان رفت و آمد دارد و باهم صحبت می کنند. هان یک لحظه جا می خورد و ازش می پرسد: «یعنی چی؟ چطور ممکنه؟! » اینجی می گوید: «چند روزه که گم شده. واسه همین امروز اصرار کرد که بریم کلانتری، رفتیم اونجا گزارش گم شدنش رو به پلیس دادیم. » هان بهش می گوید: «من فکر می کردم اصلا دوست ندارین تو زندگیتون باشه. » اینجی می گوید: «آره این حرفت درسته ولی دیگه نمیخوام که اتفاقی واسش بیوفته. » هان می گوید: «شاید ناپدید شدنش خوب باشه. » اینجی می گوید: «هان بعضی وقت ها واقعا منو میترسونی. یعنی چی یعنی بمیره؟ بعد ما با مردنش خوشحال بشیم؟» هان مضطرب می شود و سکوت می کند. صفیه با گلبن تصمیم میگیرن تا راهرو را هم به خاطر آمدن مامور آب تمیز کنند. اگه تو کوچه جلوی نریمان را می گیرد تا ازش معذرت خواهی کنه و درباره نگرانیش نسبت به پدرش برای نریمان بگه تا دلخوری ای که بینشان بود از بین برود.
صفیه به صورت اتفاقی می بیند که اگه دستش را روی شانه ی نریمان گذاشته و داره باهاش حرف می زند که یکدفعه دیوانه می شود و نریمان را به داخل خانه می کشد و سرش فریاد میزند: «با عشوه و ناز داشتی باهاش حرف میزدی؟! تو یه کثافطی! مغزت با کثافت پر شده! پس دلیل مدرسه رفتنت واسه این بود؟! » گلبن با گریه میکند از نریمان دفاع می کند بهش می گوید: «آبجی اینها فقط هم کلاسین نریمان که تقصیری نداره. » ولی صفیه می گوید که باید همه ی کثافت ها تمیز شوند و کیف مدرسه نریمان را با تمام وسایل داخلش توی وان حمام خالی می کند، سپس نریمان را با همان لباس های مدرسه اش کشان کشان تو وان می اندازد و شروع به سابیدنش می کند. نریمان گریه می کند و گلبن که ترسیده با وحشت از دور انها را نگاه می کند و یاد همان روزی می افتد که همین بلا را مادرشان سر صفیه آورده بود و آن موقع گلبن از شدت ترس خودش را خیس کرده بود… ولی ایندفعه گلبن شجاعتش را جمع می کند و جلو می رود. گلبن صفیه را عقب می زند و با تمام عصبانیتش می گوید: «ولش کن. » و با گرفتن دست نریمان او را از حمام بیرون می برد… صفیه از این رفتارش شوکه میشود و بدون حرفی فقط نگاهش می کند و بعد از رفتنشان گریه می کند.
اسد می رود تا با رئیس رادیو معامله را تمام کنند، همان موقع اویگار ازشون فیلم می گیرد و می رود به اینجی نشان می دهد و بهش می گوید: «بالاخره دیدی حق با من بود؟ من اومده بودم فقط یارو رو بهت بشناسونم! » اینجی که با دیدن ویدیو به شدت عصبانی شده، پیش هان می رود و بهش می گوید: «من چقدر احمق و ساده بودم! تو نمیتونی کسی را که دوست داری بازیش بدی و مثل عروسک خیمه شب بازی باهاش رفتار کنی.یه کاری کردی که فکر کنم داری حمایتم میکنی ولی الان فهمیدم همش دروغ بوده. » هان می گوید: «اینجی من نمیخوام و نمیتونم ببینم که داری با اون کثافت یک جا کار میکنی! شاید اصلا تو نمیتونی که اعتماد کنی به کسی واسه اینکه همه اطرافیانت یه مشت آدم کثافت بودن! » اینجی با ناراحتی می گوید: «بهتره که یه مدت همدیگر را نبینیم! » و می رود.
اگه به خانه پدرش می رود تا ببیند برگشته یا نه که یه مردی را جلوی در می بیند. وقتی ازش میپرسد که کیست؟ خودش را دوست پدرش معرفی می کند و می گوید که مدتی است که ازش خبر ندارد و نگرانش شده.
گلبن همینجوری که موهای نریمان را نوازش می کند بهش می گوید: «تو چقدر خوشگلی نریمان. فقط خدا میدونه که چقدر خاطرخواه داری. » نریمان می گوید: «منو هیشکی دوست نداره. او تورو مثل خودش کرده. میخواد منم مثل خودش بشم. هیچکی حتی بهم نگاه هم نمیکنه… »
اگه با عصبانیت پیش اینجی می رود و می گوید: «انگاری بابا آخرین بار پیش هان رفته و از اون موقع به بعد دیگه ازش خبری نیست گم شده. حتما اون کثافت یه بلایی سرش آورده. » اینجی به خانه هان می رود تا ببیند قضیه چیست که با حکمت روبرو می شود. حکمت با دیدنش لبخند میزند و می گوید: «پریهان اومدی؟ »
هان به خانه می رسد و از طرفی گلبن و صفیه به دنبال پدرشان می گردند. که یکدفعه همگی از دیدن حکمت که اینجی سرش را روی شانه اش گذاشته، شوکه و متعجب میشوند…