خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی میباشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.
خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی
داستان درباره ییلدیز است که تا زمانی که به یاد دارد عاشق کوزی است. او کسی را جز او ندیده است. خانواده ها نیز با یکدیگر دوست هستند. اما وقتی کوزی برای ادامه تحصیل در دانشگاه به استانبول می رود، همه چیز را فراموش می کند و به دنبال عشق دیگری می رود. وقتی خانواده او متوجه این موضوع می شوند، کوزی توسط همه افراد روستا و خانواده اش، ترد می شود. کوزی با زنی که دوست داشت ازدواج می کند و صاحب سه فرزند می شود. اما بیست سال بعد …
قسمت ۱۲ سریال ترکی ستاره شمالی
ییلدیز از آمدن کوزی تعجب میکند و فکر میکند که آمده تا از رفتن او مطمئن شود.کوزی از او میخواهد که حتی اگر کمی هم به او علاقه دارد، نرود و بماند. ییلدیز میگوید که چون تو نمیروی، پس من میروم.از حرفهای مردم که مرا مسخره میکنند ، خسته شده ام.کوزی میگوید که بیست سال، حرفهای مردم برایت اهمیت نداشتند، الان چرا مهم هستند؟ ییلدیز از اینکه باید به او جواب و حساب پس بدهد، کفری میشود.کوزی میخواهد چمدانش را بگیرد و فکر میکند که بخاطر او میرود و میگوید که رفتنی در کار نیست.ییلدیز فکر میکند که کوزی بخاطر عذاب وجدان آمده و به او تاکید میکند که راحت باشد و کسی از او دلگیر نیست.کوزی به او پیشنهاد میکند که گذشته بیست ساله را فراموش کنند و باهم یک صفحه تازه ای را باز کنند. ییلدیز منظورش را خوب متوجه نمیشود و فکر میکند که کوزی پیشنهاد یک رابطه جدید را میدهد، آنرا رد کرده و میگوید که من همان اشتباه را تکرار نمی کنم.کوزی توضیح میدهد که منظورش رابطه عاشقانه نیست، و او میخواهد که دشمنی را تمام کنند و دوست باشند.او دستش را بطرف ییلدیز دراز میکند ، اما ییلدیز دوباره به مسایل گذشته اشاره میکند.کوزی عصبانی میشود و می گوید :« پس هر کاری میخواهی ، بکن.». و میرود.
ییلدیز دودل مانده است که چکار کند؟
قمر و بویراز با هم هستند و قمر از او میپرسد که چرا نگران خواهرش نیست؟ بویراز میگوید که حتما کوزی او را برمیگرداند.قمر نگران است که اگر ییلدیز برنگردد، آنها نمی توانند ازدواج کنند و بطور رسمی زن و شوهر شوند.
کوزی تنها برمیگردد و به بویراز و دخترها میگوید که ییلدیز خیلی لجباز است .
دراین موقع صفر با صدای بلند کوزی را صدا میکند و میگوید که :« این دختر بخاطر تو از خانه و محله اش میخواهد برود. بیا و با او حرف بزن.»
کوزی فکر میکند که منظورش ییلدیز است .بطرف خانه او میرود و میبیند که ناهیده آنجاست و خیلی ناراحت است.ناهیده از ییلدیز اظهار بی اطلاعی میکتد. او با گریه میگوید که من فکر میکردم که شما همدیگر را دوست دارید، و خواستم شما ها را بهمدیگر برسانم.صفر ادامه میدهد که:« بخاطر تو ، هم خواهرم و هم ما بدبخت میشویم.»
کوزی عصبانی میشود و به صفر پرخاشگری میکند و میگوید که :«موقعی که مردم پشت سرخواهرت حرف میزدند،چرا پشتش نبودی؟ علت عذاب و ناراحتی ییلدیز فقط من نیستم،شما هم هستید که کنارش نیستید، وزن برادرش کارهای پنهانی میکند.»ناهیده بیشتر ناراحت میشود که باز هم او را مقصر میدانند.کوزی به آنها گوشزد میکند که بیشتر به کارهای خودشان توجه کنند و میرود.
درخانه ،همه دور کوزی جمع میشوند و سوال میکنند که او کلافه میشود.فریده و عمر پیش او میایند و میگویند که میخواهند خرید بروند.انها بازار میروند .چتین فریده و عمر را با همدیگر میبیند و از آنها عکس میگیرد.
کوزی هیزم میشکند و حرفهای امینه و کوگچه را میشنود که درباره او حرف میزنند و به آنها تشر میزند.
کوزی به خانه روبرویی که مال ییلدیز است، نگاه میکند و جای خالی او را احساس میکند.سپس به حرفها و بحث های بین خودشان فکر میکند. صالح به او زنگ میزند و میگوید که:« من میدانم که پول نداری،اما حداقل یک احوالپرسی هم نمی کنی.» کوزی پاسخ میدهد که :« تو به خانه من میایی ودختر های مرا تهدید میکنی.»
صالح میگوید که باید حضوری همدیگر را ببینیم.کوزی از او آدرس را میگیرد.کوزی سر قرار میرود و در کمال تعجب میبیند که پدرش هم انجا نشسته است.کوزی به صالح اعتراض میکند که چرا او را هم دعوت کرده است؟ و او باید پولش از خود کوزی بخواهد.صالح میگوید که من هم با اقا شرف در این مورد حرف میزدم که من پولم را از کی باید بگیرم ؟ شرف میگوید که به هرکس پول داده ای، باید از او بگیری.صالح از اینهمه بی تفاوتی و لجبازی شرف ، تعجب میکند و از کوزی میپرسد که تو چکارکردی که اینقدر از تو شاکی هست؟
کوزی میگوید که من پولت را یکسال دیگر همین زمان میدهم.شرف طعنه میزند که به حرف کوزی نباید اعتماد کرد.کوزی به صالح میگوید که تو فکر میکنی که بابای من ، پدر نرمالی هست که او را اورده ای؟ اگر از سر راه یکنفر دیگر را میاوردی، بهتر بود. صالح پیشنهاد میدهد حالا که شرف ضامن او نمی شود، او پولش را سه ماه دیگر میگیرد . کوزی بناچار قبول میکند و قرار داد را امضا میکند.
کوزی برمیگردد و میبیند که دختر ها با دوست پسرهایشان،با لباس محلی ، مشغول فروش کوفته هستند و به آنها میگوید که مشکل را حل کرده است و دیگر کسی مزاحم آنها نمیشود و هرکسی میتواند دنبال کار و زندگیش برود..در این موقع میبینند که ییلدیز با ماشینش میاید و پیاده میشود.انها خوشحال میشوند. ییلدیز میگوید که بخاطر پدر ومادرم و اب و هوای اینجا برگشتم.کوزی هم به او خوشامد میگوید. ییلدیز به لبنیاتی برمیگردد.