خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۲۰ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۲۰ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی اتاق قرمز

آلیا این بار با یک بسته شکلات به کلینیک آمده و آن را به تونا می دهد و او را خوشحال می کند. آلیا امروز باز هم عصبانی است و لجبازی می کند. او می گوید: «شما باعث می شین من همه ش گریه کنم!» خانم دکتر می گوید: «قصد من به گریه انداختن تو نیست. می خخوام اون زهم خا التیام پیدا کنن. برای ان اگه لازم باشه باید گریه کنی. از این نترس!» خانم دکتر برای نرم کردم او می گوید امروز برایش قصه تعریف خواهد کرد و آلیا لبخند می زند. خانم دکتر می گوید قصه امروز قصه شاهزاده ثریا همسر پادشاه پهلوی ایران است. آلیا با شنیدن شاهزاده خانم به یاد دختر عموی زیبایش می افتد. خانم دکتر می گوید: «شاه پهلوی همسر اولش فوزیه رو به خاطر اینکه نمی تونست بچه دار بشه طلاق داد…» گوید آلیا با عصبانیت می گوید: «کار خوبی کرده. کاش بابای منم مامانم رو طلاق میداد. پسر نیاورد هیچ یه دختر زشت به دنیا آورد. ملکه ها به هیچ دردی نمی خورن جز پسر آوردن! همین یه کار رو هم نتونن بکنن همون بهتر که طلاقشون بدن!» خانم دکتر از این همه نفرت آلیا تعجب می کند.آلیا به یاد می آورد یک روز که به مهمانی دعوت بودند همه در عمارت به خودشان رسیده بودند و زیبا شده بودند.

آلیا زیبایی خیره کننده مادرش را به یاد می آورد و به یاد می آورد وقتی مادربزرگش متوجه موهای کثیف و شلخته آلیا شده بود به مادر آلیا تذکر داده بود و مادرش هم فورا یک قیچی آورده بود و موهای او را با خونسری با یک قیچی کوتاه کرده بود. هر چه داستان خانم دکتر پیش تر می رود آلیا عصبانی تر می شود. تا اینکه داستان به جایی می رسد که یکی از ندیمه ها در شب عروسی شاه و ثریا دنباله بلند لباس عروس را به زیبایی کوتاه می کند. آلیا با بغض و عصبانیت می گوید: «ندیمه برای هیشکی مهم نیست. وقتی پرنسس هست ندیمه به چه دردی می خوره؟» خانم دکتر پیش خودش می گوید: «حالا فهمیدم! کسایی که توجهش رو جلب می کنن در اصل ندیمه هان!» خانم دکتر می پرسد: »آلیا نکنه تو یه زمانی ندیمه ثریا بودی!» آلیا می گوید: «نخیر تو خونه ما من ندیمه مامانم بودم!» دکتر متوجه می شود پرنسس توی ذهن آلیا فقط دخترعمویش نیست. مادرش هم هست. آلیا می گوید: «اونم می تونست ملکه بشه. اما نتونست. منو هم دنبال تقدیر سیاه خودش کشاند. منم می تونستم پرنسس باشم. برای خوش خدمتی به مادربزرگم، چشمش رو روی کلفتی من برای اون شیطان کوچولو بست.» آلیا به یاد می آورد که مانند یک خدمتکار کارهای دخترعمویش را می کرد و مادرش هم ندیمه مادربزرگش شده بود تا او را در خانه اش بپذیرد و خودش را برای او عزیز کند.

آلیا شروع به تعریف کردن ماجرای یک شب عروسی می کند. مادر آلیا موهای او را قیچی می کند و بعد همه به مهمانی می روند. زنها و مردها در این مهمانی جدا از هم نشسته اند. فقط مادربزرگ آلیا میان مردها نشسته است. زن ها شروع به رقصیدن می کنند و آلیا برای اولین بار آنجا رقص خیره کننده مادرش را می بیند. مادرش به زیبایی می رقصد و همه محو تماشای او شده اند. ناگهان مادربزرگ برای سرزدن به عروس هایش به آنجا می آید و فورا با عصبانیت به مجلس مردانه برمی گردد و این بار پسرهایش را با خودش می آورد و از آنها می خواهد زن هایشان را جمع و جور کنند. پسرها دست همسرانشان را می گیرند و با خودشان می برند اما مادر آلیا مقاومت می کند و پدرش سیلی محکمی به او می زند که نقش بر زمینش می کند.

آلیا می گوید آن شب کنار مادرش رفته و پرسیده درد دارد یا نه و خواسته نوازشش کند اما مادرش بر سرش فریاد می زند و می گوید گورش را از آنجا گم کند. آلیا به شدت گریه می کند و می گوید: «کاش منم پرنسس بودم.» خانم دکتر می گوید: «آلیا طوری حرف می زنی انگار برای باارزش بودن باید پرنسس باشی! فکر می کنی هر چقد هم مشکل داشته باشن باز هم از آدمای دیگه برترن!» آلیا می گوید: «شاید اینطوریه! اگه من خودم رو آدم نیم دونم تقصیر من نیست. هیشکی منو آدم حساب نکرده!» دکتر که خیلی متاثر شده می گوید: «دیگه باهات چی کار کردن؟» آلیا می گوید: «دیگه باید چی کار می کردن؟ گفتم دیگه!» اما دکتر می داند که اتفاق دیگری افتاده است. یک مصیبت! خانم دکتر می گوید: «مطمئنم از پس اینم برمیای. تو دختر قوی ای هستی. پا پس نمی کشی. چون در تمام این سالها و با تمام این مشکلات پس نکشیدی!» آلیا آن روز با حال خوبی از کلینیک می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا