خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی داستان یک پری + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران سریال های ترکی خلاصه داستان قسمت ۳ سریال ترکی داستان یک پری را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. این سریال جذاب درام در رابطه با دختری است که قصد دارد زندگیاش را به طریقی نادرست تغییر دهد. هنگام ارتکاب جرم نیز تصادف شدیدی کرده و ماجرا آغاز میشود. سریال ترکی داستان یک پری بعد از اتمام پخش سریال مستاجر بی نقص روزهای فرد ساعت ۲۰:۰۰ از شبکه جم تیوی و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Alina Boz, Taro Emir Tekin, Nazan Kesal, Hazal Filiz Küçükköse, Müfit Kayacan, Mustafa Mert Koç, Tülin Ece, Baran Bölükbaşı, Kadir Çermik, Bilgi Aydoğmuş, Okan Urun, Şener Savaş, Canan Atalay, Ali Aksöz, Merve Oflaz.
آلپ وقتی مرخص میشه دو نفر سراغش میرن و سراغ کیف پولشان را می گیرد آلپ بهشون میگه من با ماشین تصادف کردم و هیچ خبری از کیف پول ندارم آنها آلپ را پیش صاحب کارشون میبرند و او به آلپ فرصت میده تا با کیف و کفش را برایش بیاورد اونور با توصیه های زینب در مسابقه برنده میشه حمید پیش اونور میره و بهش بابت برنده شدن تبریک میگه اونور به طرف زینب برمیگرده و با تکان دادن سر ازش تشکر میکنه سپس به حمید میگه توصیه زینب بود که در آن مسابقه برنده شدن اونور زینب را پیش هاریکا و حمید برده تا با همدیگه آشنا شوند. حمید ازش تشکر میکنه و او را برای شام در خانه شان دعوت می کند آلپ در حال دیدن مسابقه است که در تلویزیون زینب را کنار خانواده کوکسال میبینه و حسابی جا میخوره. زینب آماده میشه تا برای شام به خانه حمید بره وقتی به آنجا میرسه حمید اورا به نسلیهان و امیت و ظفر معرفی میکنه امیت از او خوشش میاد و ظفر هم از زیبایی های زینب تعریف میکنه همگی سر میز شام نشستن و هنوز اونور بهشون ملحق نشده بعد از چند دقیقه اونور با بیگه به آنجا میان زینب جا میخوره. انها وقتی سر میز می نشینند بیگه تعریف میکنه که تو ایتالیا بود که اونور پیشش میره سورپرایزش میکنه سپس حلقه ش را نشون میده سپس اومد و ازم خواستگاری کرد همگی شوکه و ناراحت میشن به خصوص زینب اما هیچ کدامشان به روی خودشان نمی آورند. آنها مشغول خوردن شام می شوند فردای آن روز زینب با کابوس دیدن از خواب میپره او صحنه تصادف را خواب میدید که آلپ سعی داره او را خفه کند زینب با صدای زنگ در از خواب بیدار میشه و پشت در با ملیح روبرو میشه. زینب حال میزونی نداره و به خاطر خوردن نوشیدنی زیاد در شب گذشته حسابی به هم ریخته است.
ملیح با دیدن خبر نامزدی اونور حسابی جا میخوره زینب تعریف میکنه وقتی همگی سر میز نشسته بودند یک دفعه اونور با بیگه دست تو دست وارد خانه شدن و بیگه تعریف کرد که چه جوری توسط اونور سورپرایز شده. او اضافه میکنه که از رفتار همه مشخص بود که به غیر از حمید همگی ناراحت هستند. ملیح میگه هاریکا حتماً ناراحته باید ببینیم عکس العمل اون چیه زینب به همراه ملیح به رستوران رفتند تا آنجا درباره نقشه شان صحبت کنند. طبق نقشه آنها چند تا بازیگر استخدام می کنند تا نقشه شان خوب عملی بشه. هاریکا پیش نسلیهان میره و به خاطر نامزد کردن اونور با بیگه ناراحته و به هم ریخته است زینب و ملیح وقتی به هتل برمیگردد رزروشن بهشون میگه که یه نفر برای زینب خانوم گل فرستاده زینب با خواندن نوشته متوجه میشه که ظفر فرستاده. او برایش یک پیام تشکر می فرستد که ظفر جا میخوره هاریکا پیشش میره و میگه اون گل را او برای زینب فرستاده تا از این طریق به همدیگه نزدیک بشن، ظفر قبول میکنه. اونور به زینب زنگ میزنه و میگه جایزه مسابقه اسب سواری را میخوان بدن سپس از زینب میخواد تا باهاش بیاد چون براش سورپرایز داره زینب خوشحال میشه و قبول میکنه. در شرکت حمید به اونور و ظفر خرابکاری کلیجی ها را میگه و ازشون میخواد تا به این مشکل رسیدگی بکنن اونور درباره مناقصه مقدونیه ازش میپرسه که حمید بهش میگه تو این وضعیت فعلاً نمیتونیم وام سنگین برای مناقصه بگیریم اونور بهش میگه کلیجی ها هم در مناقصه شرکت می کنند!
حمید تو فکر فرو میره. اونور به دنبال زینب میره سپس به زینب میگه جایزه مسابقه اسب سواری را بردم و چون مبلغ خیلی قابل توجهی نیست می خوام به پرورشگاه اهدا بکنم سپس زینب تشویقش میکنه و میگه کار خوبیه اونور ازش میخواد تا در داشبورد را باز کنه. او پاکت پول را برمی دارد و با دیدن رقم چک حسابی شوکه شده اما خودش را کنترل می کند تا به روی خودش نیاورد. آنها به پرورشگاه می روند و بعد از اهدای کادو با بچه های پرورشگاه بازی می کنند سپس باهاشون عکس یادگاری می گیرند و از اونجا میرن. ملیح بنا به گفته زینب درباره آلپ تحقیق کرده بود و محل کارش را پیدا میکنه و به اونجا میره تا بهش نزدیک بشه و برای او خبر ببرد. ولی وقتی به فروشگاه میره متوجه میشه که آلپ با صاحب کارش دعوا شده و از آنجا اخراج شده آلپ با ملیح برخورد میکند و ملیح با خواندن اسمش روی کارت روی سینه اش متوجه میشه شخص مورد نظر زینبه. ازش میپرسه صورتت چی شده؟ او میگه هیچی و بدون اعتنا کردن بهش میگه اگه سوال داری دیگه بهتره از یکی دیگه بپرسی چون من اخراج شدم و از آن جا میره. آلپ به مغازه دوستش که طلا فروشی داره میره و ازش کمک میخواد تا زینب را پیدا کنه او بهش میگه من یه نفر را میشناسم که برای بچه های کوچک سال در رستوران مشغول به کاره میتونم از این طریق تو رو به زینب نزدیک کنم آلپ قبول میکنه. بعد از رفتن دوستش از مغازه پشت دخل میره و اسلحه ای را برمیدارد…
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی داستان یک پری + تصویر