خلاصه داستان قسمت ۳۹۳ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۹۳ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۳۹۳ سریال ترکی گودال
قسمت ۳۹۳ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی ط خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۳۹۳ سریال ترکی گودال

یاماچ و وارتولو تا صبح بر مزار کاراجا و جلاسون گریه کرده اند و دیگر نایی برای عزاداری کردن ندارند. با روشن شدن هوا، آکین و جومالی و متین و مکه و مدد هم از راه می رسند. اکین که هنوز امیدوار است خواهرش زنده باشد، با دیدن دست کاراجا که از خاک بیرون زده روی زانو به زمین می افتد و ناباورانه به قبر کاراجا نگاه می کند. او کتابی که اذر به کاراجا هدیه داده بود را از زیر خاک بیرون می کشد و ان را در اغوش می گییرد و زیر لب به ارامی می گوید:« خودم نگهش می دارم.» سپس درحالی که انگار مرگ کاراجا تازه بر او اثر کرده با ترس از جا بلند می شود و گرفتار تنگی نفس می شود. یاماچ به او کمک می کند که نفس بکشد و او را محکم در اغوش می گیرد. جومالی هم در گوشه ای رو به قبر کاراجا ایستاده و به ارامی اشک می ریزد. مکه کنار جلاسون می نشیند و با گریه از او می خواهد که نمیرد و زنده بماند. متین او را ارام می کند. در این بین نگاه مدد فقط به وارتولو است که با سر و صورت اشفته و پریشان مشتی خاک در دستش گرفته، سرش را پایین انداخته و اصلا متوجه اطرافش نیست. کمی بعد همه به کمک هم جنازه ها را از زیر خاک بیرون می کشند و انها را سوار ماشینها می کنند تا به گودال ببرند. مدد که نگران وارتولو است همراه بقیه نمی رود و پیش وارتولو که همانطور بی حرکت نشسته می ماند تا خودش او را به خانه برگرداند.

در محله، عایشه که خبر از دست دادن کاراجا را شنیده، با لباس خواب حیران و سرگردان وارد محله می شود و به سمت خانه ی کوچوالی ها حرکت می کند. وقتی در خانه ی کوچوالی ها به رویش باز می شود، با عجله خود را به اتاق کاراجا می رساند و لباس عروسی خونی او را در اغوش می گیرد و با صدای بلند و از ته دل گریه می کند. سلطان با دیدن این صحنه متوجه ماجرا می شود و او هم ناباورانه اشک می ریزد. کمی بعد عایشه لباس عروسی را به جلوی قهوه خانه می برد و همانجا جلوی چشم افراد محله منتظر رسیدن جنازه ی کاراجا می نشیند. کم کم داملا و افسون و سعادت و بقیه ی مردمی که از ماجرا با خبر شده اند هم به او می پیوندند و جلوی قهوه خانه شلوغ می شود. با رسیدن ماشین یاماچ و جومالی، عایشه به طرف اکین که کاراجا را در اغوش گرفته می رود و با گریه فریاد می زند و دخترش را می خواهد. انها کاراجا را به دست او می دهند و عایشه مدتی همانجا می نشیند و کاراجا را در اغوش می گیرد و گریه می کند. فردا صبح مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری برگزار می شود و کاراجا را در کنار سلیم دفن می کنند. وارتولو از دیگران دوری می کند و با فاصله از انها به درختی تکیه داده و مراسم را دنبال می کند. لحظه ای مدد چشمش را از روی او برمی دارد و وقتی دوباره سربرمی گرداند، وارتولو دیگر انجا نیست. مدد نگران می شود و از این و ان سراغ وارتولو را می گیرد اما کسی حواسش به او نبوده است.

عایشه که در تمام مدت لباس عروسی را در کنار خودش نگه داشته انرا روی مزار کاراجا می گذارد و در همین موقع گریه اش شدت می گیرد و از حال می رود. جومالی او را بلند می کند و به خانه ی یاماچ می برد و در اتاق اکین و یاسیمن روی تخت می گذارد. بعد از مراسم، مکه و متین و فرهاد هم در خانه ی یاماچ دور هم می نشینند و با یاد جلاسون افسوس می خورند. سلطان هم خودش را با پختن غذا سرگرم می کند و مثل زنهای دیگر محله با یک قابلمه غذا به خانه ی یاماچ می اید. وقتی که افسون در را به روی سلطان باز می کند، او را به خانه راه می دهد و در کنارش مشغول کار کردن در اشپزخانه می شود و می گوید:« امروز روز ترحیمه، وقت بحثای دیگه نیست.» هرکس در گوشه ای از خانه در خلوتش برای کاراجا گریه می کند. یاماچ در بالکن نشسته و به کاراجا فکر می کند. افسون کنارش می نشیند تا درددلش را بشنود یاماچ با گریه می گوید:« امانت داداشم بود…می دونی کجا خاکش کرده بود؟ بالای کوه. تو خونه ی خودش خفه ش کرده. من دیدم ردشو. کاراجا خیلی کوچیک بود… مثل یه پرنده پرپر زده بوده..خفه ش کرده.» افسون او را در اغوش می گیرد.
ندیم اخرین اطلاعات گودال را به عمو جومالی می دهد و می گوید:« مراسم خاکسپاری امروز برگزار شده. اما وارتولو یهو غیبش زده.» جومالی از او می خواهد که بیشتر روی وارتولو تمرکز کند تا گرفتار حمله ی ناگهانی او نشوند و همچنین درمورد اینکه خودش هم در معرض خطر است و هر ان ممکن است کوچوالی ها پیدایش کنند ابراز نگرانی می کند. ندیم می گوید:« نگران نباشید. با شهرام حرف زدم. خودشو به زودی می رسونه. تنها هم نمی یاد.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا