خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۴۱ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال ترکی عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۴۱ سریال ترکی عشق از نو

خانواده شوکت و فهمی و آیفر به همراه مته برای برداشت چای به روستای پدری شوکت می روند. یکی از اقوام شوکت از آنها پذیرایی کرده و همگی برای خوردن صبحانه در محوطه خانه او جمع می شوند. گلسوم از آمدن به روستا خوشحال است اما مقدس قیافه گرفته و حس خوبی ندارد و همه کارهای آنها را بی کلاسی میداند. بعد از خوردن صبحانه، بچه ها همگی برای گشتن در روستا و دیدن برداشت چای به گردش می روند و سپس برمیگردند. آنها داخل خانه رفته و فامیل شوکت، اتاق ها را برای سکونت به آنها نشان میدهد. خانم ها به یک اتاق می روند و فهمی و مقدس و زینب و فاتح در اتاقهای جدا ساکن می شوند. مقدس مدام از آنجا ایراد میگیرد اما فهمی تعریف میکند و از آنجا راضی است. شوکت از عسل‌های روستایشان برای فهمی تعریف میکند و سپس از کامل و جواد میخواهد که به پایین روستا رفته و برای فهمی عسل مرغوب تهیه کنند. زینب که یاد خاطرات کودکی خود افتاده، از اورهان میخواهد با هم داخل روزتا را بگردند تا تجدید خاطرات کنند. شوکت فاتح را به اتاقی برده و به او میگوید که سالها است که زینب را به آن روستا نبرده تا چیزی در مورد مادرش نفهمد و از فاتح میخواهد که حواسش به زینب باشد و او را تنها نگذارد تا متوجه چیزی نشود. فاتح میگوید که اورهان خودش خواست با زینب برود و او تقصیری ندارد و از این به بعد مراقب زینب است.
شوکت و فهمی به همراه دیگران برای دیدن مناظر تاریخی و دیدنی روستا بالای کوه می روند. گلسوم و فهمی از آب و هوای تازه و پیاده روی خوشحال هستند اما مقدس ابراز خستگی کرده و این کار را بیهوده میداند. فهمی از همه جا فیلم میگیرد و میگوید که برای یادگاری نگه می‌دارد کامل و جواد عسل را تهیه کرده و در مسیر برگشت هستند. آنها از راه طولانی خسته هستند و گله می‌کنند. جواد کنجکاو می شود تا طعم عسل را بچشد و شیشه را باز میکند. کامل دستش به شیشه میخورد و عسل به زمین افتاده و می شکند. آنها عصبی شده و مجبور می شوند برای تهیه عسل دوباره پایین بروند زیرا از واکنش شوکت می ترسند. بچه ها به پیشنهاد زینب تصمیم میگیرند برای قایق سواری به سمت رودخانه بروند. آنها ابتدا برای خرید قایق بادی به بازار می روند. فاتح علاقه ای به این کار ندارد و زینب او را بخاطر ترس از رودخانه مسخره میکند. آنها قبل از قایق سواری، سوار زیپ لاین می شوند.

سپس همگی قایق را داخل رودخانه می اندازند اما فاتح همراهشان نمی رود. کامل و جواد در مسیر خود داخل جنگل، یک لانه زنبور می بینند و کامل پیشنهاد میدهد که آن را بکنند و عسلش را برای شوکت ببرند. بعد از اینکه آنها به درخت ضربه می زنند و کندو پایین می افتد، زنبورهای داخل آن به کامل و جواد حمله میکنند و آنها در حال فرار هستند. آنها شب به خانه می رسند و عسلی را که از کندو خارج کرده و در شیشه ریخته اند، به شوکت می دهند. شوکت عسل را به فهمی می دهد و فهمی مشغول خوردن عسل می شود. شوکت به او هشدار میدهد که زیاد عسل نخورد اما فهمی توجهی نمیکند. شب هنگام خود همه به اتاق هایشان می روند. فهمی به خاطر خوردن عسل زیاد، به مقدس نزدیک می شود و به او ابراز علاقه میکند. مقدس متعجب می شود و از شدت برخورد عاشقانه فهمی شوکه شده و می ترسد و سریع به سمت اتاق فاتح و زینب می رود و میخواهد که شب را پیش آنها بخوابد

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا