خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام میباشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر میکنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.
خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ترکی اتاق قرمز
وقتی آینور به کلینیک می آید تونا متوجه حال پریشان او می شود و آینور می گوید دوباره با پسرش دعوا کرده است. تونا می گوید بهتر است با خانم دکتر صحبت کند و آینور قبول می کند. آینور با خجالت وارد اتاق خانم دکتر می شود و دکتر می پرسد چه اتفاقی برایش افتاده که رنگش پریده و انقدر خسته به نظر می رسد؟ آینور می گوید: «پسرم می خواد ازدواج کنه. اما دختره چشم من و باباش رو نگرفته. خانواده شوهر من می دونین آدمای مقیدی ان اما این دختر راحته. مناسب ما نیست. پسر منم ساده ست. تو اولین جایی که کار کرده عاشق اولین زنی که دیده شده و می خواد ازدواج کنه.» دکتر می پرسد: «مشکل دقیقا چیه؟» آینور می گوید: «هی بهش می گیم این دختر مناسب تو نیست. ولی گوش نمیده.» دکتر می پرسد: «مگه با دختر آشنا شدین؟» آینور می گوید نه و دکتر با خنده می گوید: «خدا می دونه اگه بشناسیدش چی کار می کنین!» آینور می گوید: «من و باباش برای اینکه این مشکل حل بشه فورا رفتیم یه دختر خوب که مناسب خانواده ماست برای بایرام نشون کردیم. اما پسرم دیوونه شده. می دونین چند شب مست اومده خونه؟ لج کرده. اخلاقش عوض شده. مدام دعوا می کنه. چی کار کنیم؟» دکتر که جا خورده می گوید: «رفتین براش کسی رو که اصلا نمی شناسه نشون کردین. دیگه لازم نیست کاری بکنین.
مگه به یه آدم جوون انقدر فشار وارد می کنن؟ گناهشم چیه؟ یکی رو دوست داره! این همه حساسیت و ترس برای چیه؟» آینور می گوید: «شما می دونین ما اینو چجوری بزرگ کردیم. چقد زحمت کشیدیم تا به اینجا برسه.» دکتر می گوید: «من می فهممت. اما دیگه بهش فشار نیارین. بهش بگو بیاد اینجا تا باهاش حرف بزنم.»
دنیز در کافه کلینیک در حال تراشیدن چوب است اما حواسش پرت می شود و قسمتی از آن می شکند و دنیز آن را در سطل زباله می اندازد. عایشه که این را دیده بعد از رفتن دنیز قطعه را از توی سطل زباله برمی دارد. وقتی دنیز برای بردن دفتر یادداشتش به کافه برمی گردد متوجه می شود عایشه چیزی را در جیب کتش پنهان می کند و می بیند که قطعه چوب در سطل زباله نیست و تعجب می کند.
زنی به نام هدیه سراسیمه و آشفته و بدون تعادل وارد کلینیک می شود و وارد اتاق دکتر پیرایه می شود که قبلا از او وقت گرفته بود. هدیه که تحت فشار زیادی است نمی تواند آنچه در زهن دارد را به درستی بیان کند و جمله های کوتاه و بی معنی می گوید. پیرایه به او فرصت می دهد تا هر طور می خواهد حرف بزند و ذهنش را مرتب کند.
بالاخره هدیه می گوید: «مادرم مریضه. توی بیمارستان بستریه و امید زیادی به زنده بودنش نیست. من این وقت رو برای این گرفته بودم که در مورد مرگ مادرم صحبت کنم اما امروز که پیشش رفتم بهم گفت من دخترش نیستم. دختر حکمت خانمم. من اصلا نمی دونم حکمت خانم کیه. بعد هم مادرم رفت تو کما. حالا نمی دونم چی کار کنم.» هدیه با عصبانیت در مورد گذشته حرف می زند و می گوید از او سواستفاده کرده اند و از کودکی مراقب مادرش همیشه بیمارش و برادر کوچکترش بوده و هیچ وقت نتوانسته ازدواج کند و صاحب خانواده بشود یا در کارش موفق شود. او به یاد می آورد که همیشه مادرش بیماری اش را بهانه می کرده تا هدیه را پیش خودش نگه دارد و تنها نماند. هدیه به خودش فحش می دهد و می گوید: «چرا الان اینو بهم گفتی؟ چرا به سکوتت ادامه ندادی؟ من بعد از این تنهایی با این حقیقت چی کار کنم؟ حتی الان به خاطر خودش اینو بهم گفته. تا وبالش گردنش نمونه. منو به خاطر خودش حروم کرد. از بچه مردم به جای خدمتکار استفاده کرد.» هدیه بعد از گفتن اینها و بعد از اینکه کمی آرام می شود می خواهد برود و پیرایه می گوید: «من هفته بعد دوباره می خوام ببینمتون هدیه خانم.» هدیه به او می گوید: «اگه مادرم بمیره چی کار کنم؟» پیرایه می گوید: «در مورد همه اینا حرف می زنیم. من کنارتونم. فراموش نکنین.»