خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام میباشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر میکنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.
خلاصه داستان قسمت ۶۵ سریال ترکی اتاق قرمز
دکتر برای دیدن عایشه به اتاق او می رود و عایشه با خوشحالی از او استقبال می کند. او متوجه قاب عکسی روی میز عایشه می شود و عایشه می گوید عکس مادربزرگش است که برای او از مادر هم نزدیک تر است. عایشه می گوید بعد از مرگ پدرش و دوره سختی که با مادرش می گذراندند مادربزرگ خیلی به آنها کمک کرده است. او می گوید مادرش دچار افسردگی سختی شد و دیگر آدم قبلی نبود. دکتر می گوید: «بعضی وقتا بزرگترها با این فکر که بچه ها نمی فهمن توی موقعیت های سختی مثل این اونا رو تنها میذارن.» عایشه می گوید: «دقیقا. منم تو اون دوره خودم رو اضافه حس می کردم. یه جوری بود که انگار فقط مادرم حق داره برای بابام عزاداری کنه. منم تو دنیای بچگی خودم رو مقصر مرگ بابام می دیدم چون همیشه پدر و مادرم سر من با هم دعوا می کردن.» دکتر با خودش می گوید: «آه عایشه. عزاداری تو هیچ وقت تموم نشده.» عایشه می گوید در آن دوره تنها کسی که تلاش می کرد او را شاد کند و تنهایش نمی گذاشت دایی اش بود. عایشه می گوید با مادرش در یک اتاق می ماندند و او همیشه از آن اتاق فراری بود چون مادرش یا گریه می کرد و یا کابوس می دید. بقیه اوقات هم ساکت می ماند. عایشه می گوید گاهی حرف های پدربزرگ و مادربزرگش را می شنید که در مورد او حرف می زند و پدربزرگش می گفت کاش عایشه پسر بود و در آینده به یک دردی می خورد و نگران بود که عایشه مثل مادرش دنبال مرد بی بند و باری برود و خودش را بدبخت کند. عایشه می گوید: «من خیلی از دست دادم.
بابام رو تو یه شب اما مادرم رو جلوی چشمام و کم کم.» دکتر با خودش می گوید: «غم مادر انقدر بزرگ بوده که چاره رو توی گوشه گیری پیدا کرده. زنا وقتی میرن به خونه بخت با خونه پدری غریبه میشن. خیلی زنا برای اینکه به اون خونه برنگردن ازدواجشون رو ادامه میدن. از طرفی هم خودش رو تو مرگ شوهرش مقصر حس می کرده.» عایشه می گوید: «اولاش سخت بود. اما بعد این وضعیت رو قبول کردم. فکر می کنم از مادرم دست کشیدم.» او می گوید یک بار که از روی صندلی پایین افتاد بر خلاف همیشه که مادرش را صدا می زد ناخوداگاه از مادربزرگش کمک خواسته و فهمیده مادربزرگش جای مادرش را گرفته است. دکتر در مورد پدربزرگ عایشه می پرسد و عایشه می گوید مرد سرد و جدی ای بود اما خیلی با معلومات و با فرهنگ بود. او می گوید: «ازش حساب می بردم اما در عین حال ستایشش می کردم. دلم می خواست من رو هم دوست داشته باشه و مثل داییم باهام وقت بگذرونه.» دکتر با خودش می گوید: «جای مادر رو یه جوری پر کرده اما جای پدر همیشه خالی مونده.» عایشه می گوید دایی و پدربزرگش مدام با هم شطرنج بازی می کردند و او هم از دایی اش خواسته به او شطرنج یاد بدهد تا بتواند پدربزرگش را ببرد. عایشه می گوید: «چند سال بعد بردمش. ذاتا تا قبل از رفتن داییم با من بازی نکرد.» دایی عایشه بعد از قبول شدن از پزشکی به آنکارا رفته و او باز هم تنها مانده است. عایشه می گوید بعد از رفتن دایی اش لباس های او را پوشیده و با شطرنج سراغ پدربزرگش رفته تا بازی کنند.
او می گوید: «اما هیچ وقت جای داییم رو براش نگرفتم.» دکتر می گوید: «خیلی زود از دست دادی اما برای ادامه دادن تلاش کردی. می دونی که چقدر اینا باارزشن.» عایشه می گوید: «وقتی با شما حرف زدم متوجه شدم من تلاش کردم رو بعضی چیزا سرپوش بذارم. از اینکه تازه اینا رو فهمیدم خجالت می کشم.» عایشه گریه اش می گیرد و می گوید: «حرف زدن با شما خیلی خوبه.» دکتر او را در آغوش می گیرد.
قبل از کومرو فخری وارد اتاق می شود و با ناراحتی تعریف می کند نیمه شب کومرو از خانه خارج شده و وقتی متوجه شده و دنبال او به خیابان رفته او را دیده در حال که رگ دست هایش را بریده و غرق در خون در گوشه ای افتاده است. فخری می گوید: «خدا رو شکر بریدگی عمیق نبود و نجات پیدا کرد ولی هی با خودم میگم شاید من باهاش کاری کردم که به این حال افتاده. خواهش می کنم کمک کنین.» دکتر به فخری می گوید برای درمان کومرو او هم باید آرام و خونسرد باشد و می گوید حال کومرو به گذشته اش مربوط است و فخری نباید خودش را سرزنش کند. او می گوید: «نباید خودتون رو ببازین.الان باید برای درمان همسرتون سر پا بمونین تا بتونه به شما تکیه کنه.»