خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام میباشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر میکنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.
خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی اتاق قرمز
وقتی کومرو موی دخترش را شانه می زند یاد کودکی خودش می افتد که مادرش موهای او را با عصبانیت شانه می زد و باعث می شد دردش بگیرد و مدام به او کومروی کوچک می گفت دروغگو و کومرو با گریه می گوید دروغی نگفته. فخری متوجه می شود کومرو در حال خودش نیست و دخترش با شانه زدن او دردش گرفته و او را در آغوش می گیرد.
دنیز برای پیرایه صبحانه مفصلی آماده کرده اما تا می خواهند سر میز بنشینند متوجه می شوند دیر شده و به راه می افتند. پیرایه از دنیز می خواهد با فاصله از او وارد کلینیک شد تا کسی شک نکند.
حسین در مسیر رفتن به کلینیک است که دختری او را صدا می زند و حسین متوجه می شود او همان دختری است که او را در پارک دیده بود. دختر در حال تمیز کردن میز یک کافه است و حسین می گوید او هم در کلینیک مشغول همین کارهاست. بعد از رفتن حسین مادر دختر از او می خواهد به مدرسه برود و کارهای کافه را به کارگرها بسپارد.
حال کومرو آن روز کمی بهتر است و به خانم دکتر می گوید توانسته دوباره به دخترش نزدیک شود و با هم وقت بگذرانند. کومرو دوباره به روزهای تلخ گذشته می رود و می گوید: «یاووز دیگه تعارف و خجالت رو گذاشت کنار. حتی وانمود نمی کرد که ناراحته. اجاره اون خونه، قمار یاووز، خرج مشروبش با فروختن من در می اومد. اما از اون پول یه قرون به من نمی رسید. به یاووز هم اصلا بد نمی گذشت. دلم می خواست از اونجا فرار کنم اما نمی دونستم کجا برم، چی کار کنم. وقتی ازش می پرسیدم طلاهام کجان با دست پیش گرفتن جواب سربالا می داد.» یک شب یاووز کومرو را به یک مهانی می رساند و چند پسر جوان با شیطنت او را به یک اتاق راهنمایی می کنند. پسر جوانی آنجاست که با خجالت و دلهره زیاد به کومرو می گوید دوستانش این برنامه را برایش ترتیب داده اند چون او تا به حال با هیچ زنی نبوده اما این کار را درست نمی داند و از کومرو می خواهد فقط با هم صحبت کنند و بعد از بیرون رفتن از آنجا وانمود کنند با هم خوابیده اند. کومرو هم قبول می کند. بعد از آن شب پسر چندین بار کومرو را به خانه اش دعوت می کند و هر شب فقط صحبت می کنند و او به کومرو دست نمی زند. یاووز هم از اینکه یک مشتری ثابت پیدا کرده خوشحال است.
کومرو می گوید: «ازم پرسید چرا این کارو می کنم؟ چیزی نداشتم بگم. گفت یاووز چه نسبتی باهام داره. خودمم نمی دونستم. بهم گفت از چشمام معلومه که غمگینم. یاووز نمی فهمید اما اون فهمیده بود.» تا اینکه یک شب پسر به کومرو می گوید عاشقش شده و از کومرو می خواهد با او فرار کند. وقتی کومرو مخالفت می کند و می گوید او باید پیش خانواده اش باشد پسر پیراهنش را بالا می زند و کومرو با دیدن زخم های روی کمرش جا می خورد. پسر می گوید پدرش از کودکی اش تا به حال کتکش می زند و از این شرایط خسته شده و حالا که هر دو ناامید و درمانده اند با هم فرار کنند. او به کومرو قول می دهد مراقبش باشد و تا زمانی که نخواهد به او دست نزند. کومرو جوابی نمی دهد اما پسر می گوید فردا شب جلوی در خانه شان منتظر اوست.