خلاصه داستان قسمت ۷۱ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۱ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۷۱ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال ترکی عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۷۱ سریال ترکی عشق از نو

زینب صبح با کمی کند و کاو و بررسی نقشه، به همراه جواد و کامل محل مورد نظر او پیدا کرده و به چشمه ای کنار دیوار در کوچه می‌رسند که علامتی روی آن است. او سریع با فاتح تماس گرفته و از او میخواهد به آنجا برود. فاتح سر کار است و با اکراه و ترس اینکه در روزهای اول اخراج نشود، زودتر بیرون آمده و پیش آنها می رود. زینب طبق نقشه میگوید که باید اطراف را بگردند. آنها در نقطه مشخصی که نقشه تعیین کرده می روند و زینب میگوید که آنها قسمت حیاط پشتی خانه خودشان است و متعجب می شود . او میگوید که یادش می آید آن علامت را جای دیگری نیز دیده بود. او کمی میگرددو سپس روی چاه آب داخل حیاط آن علامت را پیدا میکند. او موضوع را پنهانی به فاتح میگوید تا جواد و کامل متوجه نشوند زیرا همیشه خرابکاری‌ میکنند‌. آنها تصمیم میگیرند که شب وقتی همه خوابند داخل چاه بروند و گنج را پیدا کنند. شب در خانه، زینب و فاتح مدام خمیازه‌ می کشند تا دیگران نیز زودتر بخوابند اما کسی اهمیت نمی‌دهد و شوکت از کارهای آنها کلافه و عصبی می شود و میگوید که آنها زودتر برای خواب بروند. زینب به آشپزخانه رفته و برای همه دوغ درست میکند و داخل آن خواب آور می ریزد و به همه میدهند.

هنگامی که همه می‌خوابند، زینب و فاتح پنهانی بیرون آمده و به سمت چاه می روند. زینب ابتدا داخل چاه می رود. طناب او ول شده و ته چاه می افتد. او فاتح را صدا زده و از او میخواهد پایین بیاید زیرا او میترسد. فاتح با اینکه مخالف است و میترسد، پایین می رود. آنها متوجه یک محیط بزرگی می شوند و در آنجا می‌گردند. سپس از پشت دیوار دریا را می‌بینند و متعجب می شوند. کمی بعد صدایی می آید و آنها دختری را موهای بلند و لباس سفید شبیه به روح می‌بینند و میترسند و فرار میکنند. آن دختر الیف سو است که به عمد آنها را اذیت کرده است و سپس پنهان شده و می رود. صبح روز بعد، مقدس برای اینکه از جان خبری نیست و به عمد برای اینکه دیگر به حرفهای فهمی اهمیت نمیدهد، به باشگاه می رود تا پیگیر جان بشود. مسئول باشگاه میگوید که چنین فردی را نمی‌شناسند. او عکس مربی ها را چک میکند و میبنید که جان ارتان است. او به خانه آمده و کمی فکر میکند و با یادآوری رفتارهای جان و واکنش او به عکس زینب و چیزهای دیگر، ناگهان به ذهنش می رسد که ارتان، همان پدر سلیم است. او شوکه می شود. وقتی فاتح میخواهد سر کار برود، به زینب از پولهای دلبر میدهد. زینب برای خرید میوه به بازار می رود. او در حال گشتن است که ناگهان ارتان که او را تعقیب میکرده، با دستمال دهان او را میگیرد و او را بیهوش میکند و همراه خودش می برد .

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا