اکمل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اکمل. [اَ م َ] (ع ن تف) تمام تر و کامل تر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کاملتر. (غیاث اللغات). رسیده تر. رساتر: بنحو اکمل، بطریق کاملتر. بنحو اتم. (فرهنگ فارسی معین):
مصباح امم امام اکمل
مفتاح همم همام اکرم.
خاقانی.
اصل بیند دیده چون اکمل بود
فرع بیند چونکه مرد احول بود.
مولوی.
بلکه حظ اجزل و نصیب اکمل از آن وی باشد. (آداب الملوک فخررازی). || (اصطلاح عروض) نام بحری است که وزنش هشت بار مفتعلان است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح تصوف) هر که در وی جمعیت الهیه بجمیع اسما و صفات اکثر بود اکمل باشد و هر که را حظ از اسماء الهیه اقل بود انقص باشد و از مرتبه ٔ خلافت ابعد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
(اَ مَ) [ع.] (ص تف.) تمامتر، کامل تر.
کاملتر، تمامتر،
رساتر
تمامتر، کاملتر، رسیده تر
اَکْمَل، کامل تر (ین)، تمام تر (ین)،