معنی آب حسرت
لغت نامه دهخدا
آب حسرت. [ب ِ ح َ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اشک:
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران.
سعدی.
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند.
حافظ.
فرهنگ معین
(بِ حَ رَ) [فا - ع.] (اِمر.) اشک، سرشک.
حل جدول
اشک
فرهنگ واژههای فارسی سره
آب رسانه
فرهنگ فارسی هوشیار
آب رسانه (رسانه: حسرت) (اسم) اشک سرشک.
معادل ابجد
671