معنی آب کردن
لغت نامه دهخدا
آب کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن. || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا.
- دل کسی را آب کردن، او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن.
فرهنگ معین
ذوب کردن، (عا.) به حیله جنس نامرغوب را فروختن. [خوانش: (کَ دَ) (مص م.)]
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Melt, Render
فرهنگ فارسی هوشیار
گداختن وکنایه از فروختن جنس خراب با حیله
معادل ابجد
277