معنی آحاد
لغت نامه دهخدا
آحاد. (ع اِ) ج ِ اَحَد. یکان. (التفهیم). یک یک افراد و اشخاص: و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را، روا باشد. (گلستان). || مرتبه ٔ اول از طبقات عدد.
فرهنگ معین
جمع احد، یکان، یک ها، افراد، اشخاص، دسته اعداد نخستین از 1 تا 9. [خوانش: [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
احدْ
(ریاضی) گروه اول اعداد، شامل عدد ۱ تا ۹، یکان،
تکتک مردم،
حل جدول
یکان
فرهنگ واژههای فارسی سره
تکها، یکان، یک ها، تک ها، یک ها
فرهنگ فارسی هوشیار
یکان (اسم) جمع احد یکان یکها. افراد اشخاص: آحاد رعیت، طبقه نخستین اعداد شامل اعداد 1 تا. 9 مقابل عشرات مات الوف. یا سلسله آحاد. برای اندازه گرفتن کمیات مختلف از قبیل نیرو فشار کار توان سرعت و غیره ناگزیر باید واحدی اختیار و معلوم کرد که کمیت اندازه گرفتنی چند برابر واحد میباشد دو سلسله آحاد که اهمیت بیشتری دارند ازین قرارند: دستگاه سی. جی. اس. (آحاد اصلی درین دستگاه عبارتند از: سانتی متر گرم و ثانیه)، دستگاه ام. کا. اس. (آحاد اصلی درین دستگاه عبارتند از: متر کیلوگرم و ثانیه)
فرهنگ فارسی آزاد
آحاد، افراد (مفرد: اَحَد بمعنای فرد، یکی و یک) در اصطلاح ریاضی اعداد یک رقمی از 1 الی 10 را آحاد میگویند،
معادل ابجد
14