معنی آرزومندی
لغت نامه دهخدا
آرزومندی. [رِ م َ] (حامص مرکب) شوق. اشتیاق. پویه. تعطش. بَهْش. التیاع. توق. صبابت:
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
ندا آمد که واثق شو بالطاف خداوندی.
حافظ.
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی.
حافظ.
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم.
حافظ.
|| تَحنّن. نُزوع. نِزاع. || غَرض.
- آرزومندی نمودن، تَشوّق. تَنوّق.
- آرزومندیها، آمال. اشواق. مُنی ̍. اهواء. اطماع. امانی. شهوات. حاجات.
فرهنگ معین
شوق، اشتیاق، حسرت، غرض. [خوانش: (~. مَ) (حامص.)]
فرهنگ عمید
میل، رغبت، شوق، اشتیاق،
[قدیمی، مجاز] دلباختگی، عاشقی،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اشتیاق، رغبت، شوق، میل، تعشق، شیفتگی، عاشقی، هواداری، تحسر، حسرت
فارسی به انگلیسی
Hunger, Thirst, Vagary, Wistfulness
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل و حالت آرزومند: شوق اشتیاق، حسرت تحسر، غرض.
واژه پیشنهادی
رساد
معادل ابجد
318