معنی آمون
لغت نامه دهخدا
آمون. (اِ) مخفف پیرامون.
آمون. (ص) پُر. لب ریز. لبالب. مملو. (برهان).
آمون. (اِخ) جیحون. آمل. آمو. آموی:
چو از رود آمون گذشت آن سپاه
برآمد هیاهو ز ماهی بماه.
هاتفی.
آن رود که خوشتر است از آمون
بی شبهه که هست رود سیحون.
؟ (از فرهنگها).
آمون. (اِخ) نام خدای مصریان قدیم، و کلمه ٔ آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است) حدس میزنند که همین آمون باشد. || نام چهاردهمین پادشاه یهودا، پسر مِنسه که در 22 سالگی بسال 642 ق. م. بسلطنت رسید. || نام یکی از شهرهای قدیم بمصر علیا.
فرهنگ معین
(ص.) پر، مملو، لبالب.
حل جدول
گویش مازندرانی
فغان امان
فرهنگ فارسی هوشیار
جیحون، آمل
معادل ابجد
97