معنی اجباری

فرهنگ معین

اجباری

(اِ) [ع - فا.] (ص نسب.) خدمت نظام وظیفه، سربازی.

حل جدول

اجباری

سربازی

الزامی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اجباری

ناخواسته، به زور

مترادف و متضاد زبان فارسی

اجباری

اضطراری، الزامی، جبری، زورکی، زوری، قسری، قهری، اجباراً، جبراً، قهراً،
(متضاد) اختیاری

فارسی به انگلیسی

اجباری‌

Bounden, Compulsory, Forced, Mandatory, Necessary, Obligatory

فارسی به ترکی

اجباری‬

zorunlu, mecburi

فارسی به عربی

اجباری

التزام، زامی

گویش مازندرانی

اجباری

سربازی – خدمت نظام

فرهنگ فارسی هوشیار

اجباری

ناگزیری ناخواستی (صفت) منسوب به اجبار. کاری که از روی قهر و ستم انجام گیرد مقابل اختیاری، نظام اجباری. خدمت سربازی که جوانان باید مدت دو سال بدان بپردازند نظام وظیفه.

فارسی به ایتالیایی

اجباری

obbligatorio

فارسی به آلمانی

اجباری

Listen [adjective]

معادل ابجد

اجباری

217

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری