معنی اجرا کردن

حل جدول

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اجرا کردن

به انجام رساندن

فارسی به انگلیسی

اجرا کردن‌

Accomplish, Dispense, Enact, Execute, Fill, Fulfil, Fulfill, Implement, Perform

فارسی به عربی

اجرا کردن

اد، ادر، انطبق، مارس، نفذ، أداءُ

فرهنگ فارسی هوشیار

اجرا کردن

به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن (مصدر) روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن. (مصدر) روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن.

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

اجرا کردن

Anlegen, Anwenden, Aufanbringen, Auflegen, Gelten, Umtun, Verwalten [verb], Zutreffen

معادل ابجد

اجرا کردن

479

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری