معنی اجمال
لغت نامه دهخدا
اجمال. [اِ] (ع مص) اجمال شحم، گداختن پیه را. بگداختن چربش. (منتهی الارب). || اجمال در طلب، آهستگی کردن در طلب و افراط نکردن. (منتهی الارب). || اجمال شی ٔ؛ گرد آوردن آن بعد از پراکندگی. (منتهی الارب) (تاج المصادر). || اجمال حساب، جمله کردن آن. (منتهی الارب). || اجمال کار؛ نیکو کردن صنیعه. نیکو کردن کار و بسیار کردن آن. (منتهی الارب). || بسیارشتر شدن مرد. (منتهی الارب). بسیارشتر شدن. (تاج المصادر). || خوبی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). || اجمال بدو معنی است: 1- معرفت و شناختن که امور چندی را محتمل و شامل شود. 2- سخن بطرز مبهم ادا کردن. (تعریفات). || ضد تفصیل.
اجمال. [اَ] (ع اِ) ج ِ جمل. شتران نر: بر پشت افیال و اجمال به سرندیب برد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
فرهنگ معین
(مص ل.) به اختصار سخن گفتن، مبهم و نارسا گفتن، (اِ.) سخن خلاصه و مبهم. [خوانش: (اِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
حل جدول
سخن خلاصه
فرهنگ واژههای فارسی سره
فشرده کردن، کوتاهی، کوتاه
مترادف و متضاد زبان فارسی
اختصار، ایجاز، تلخیص، خلاصه،
(متضاد) تفصیل
فرهنگ فارسی هوشیار
کوتاهی در سخن، آهستگی درطلب، خلاصه کردن شتران شتران
فرهنگ فارسی آزاد
اِجْمال، باختصار مطلبی را گفتن، اختصار، اِبهام،
معادل ابجد
75