معنی اخضر

لغت نامه دهخدا

اخضر

اخضر. [اَ ض َ] (ع ص) سبز. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب): الذی جعل لکم من الشجر الأخضر ناراً. (قرآن 80/36).
باطل کند شبهای او تابنده روز انورش
ناچیز گردد پیر و زرد آن نوبهار اخضرش.
ناصرخسرو.
|| کبود. نیلگون. آبی: چرخ اخضر. گنبد اخضر:
بنده را چون دید مدحی بس بلند
از شرف بر گنبد اخضر کشید.
مسعودسعد.
چون دریای اخضر اﷲ اکبر زدند و در سر کفار افتادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || سبزه. (مؤید الفضلاء). || سیاه. (از اضداد است).
- فرس اخضر، اسب تیره رنگ. دیزه. (السامی). اسب دیزه. چاروای دیزه.
|| آدمیی گندم گون. ج، خُضر. || آب صافی. (مهذب الاسماء). || نوعی از انواع لعل. (الجماهر بیرونی ص 86). || اخضر اَطْحَل، سبزی زردفام. (مهذب الاسماء). || اخضر اورق، اسبی خاکستری گون. (مهذب الاسماء). || اخضرُ ناضِر؛ سبزی سبز. (مهذب الاسماء). نیک سبز.

اخضر. [اَ ض َ] (اِخ) (بحر... یا خلیج...) از شعب پنجگانه ٔ بحرالهند. رجوع به حبط ج 2 ص 409 و413 شود. دریای اخضر که اقیانوس مشرقی گفتیم و حد او آنک معلومست از آخر عمارت جنوب تا بخط استوا و جزیره ٔ واق واق و شهرهای واق واق و ناحیت چینستان و کرانه ٔ شهرهای تغزغز و خرخیز است و مر این دریا را هیچ خلیج معروف نیست. (حدود العالم). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 470، 472، 474 و 479 شود. || جغرافیون عرب این نام را اکثر بمحیط کبیر و گاه بدریای سفید (مدیترانه) داده اند. (قاموس الاعلام ترکی).
- دریای اخضر، مجازاً آسمان:
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما.
حافظ.
- || یکی از شعب خمسه ٔ بحرالهند.

اخضر. [اَ ض َ] (اِخ) منزلی است قرب تبوک، بین آن و وادی القری، پیامبر (ص) آنگاه که به تبوک میرفت نزول فرمود و بدانجا مسجدی بوده است مصلی نبی (ص). (معجم البلدان). || اَخضر تُربه؛ وادیست که در آن سیلهائی که از سراه فرودآیند جمع شود. (معجم البلدان). || و گویند آبگیریست که طول آن سه و عرض وی یکروزه راه است. || و گویند اخضر و اخضرین موضعی است بالجزیره نمربن قاسط را. || و مواضع بسیار عربیه و عجمیه بنام اخضر خوانده شده است. (معجم البلدان). || بستانی گوید: اخضر، هوارسی است به اقصی مغرب افریقیه واقع در14 درجه و 44 دقیقه ٔ عرض شمالی و آنرا فرناند پرتقالی بسال 849 هَ. ق. کشف کرد و در مسافت 500 هزارگزی مغرب آن، بین 13 درجه و 17 دقیقه عرض شمالی و 24 درجه و 27 دقیقه ٔ طول غربی موقع جزائر رأس الاخضر و جزیرهالملح و جز آنهاست و سکنه ٔ این جزیره 80000 تن و آن مختص پرتقالیانست و کادا بسال 861 هَ. ق. آنرا کشف کرده است. (ضمیمه ٔ معجم البلدان). || کوهی است بطائف. (منتهی الارب). || در الجزایر در ایالت وهران نام کوهی و نام ولایتی است و در نزدیکی بن غازی نیز نام کوهی است. (قاموس الاعلام ترکی).

اخضر. [اَ ض َ] (اِخ) ابن سحیط ابوحمزه. تابعی است.

فرهنگ معین

اخضر

سبز، کبود، آبی. [خوانش: (اَ ضَ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

اخضر

سبزرنگ،
آبی‌رنگ،
[مجاز] شاداب، تروتازه،
(اسم) [مجاز] دریا،

حل جدول

اخضر

سبز رنگ

مترادف و متضاد زبان فارسی

اخضر

سبز، آبی، کبود، نیلگون

عربی به فارسی

اخضر

سبز , خرم , تازه , ترو تازه , نارس , بی تجربه , رنگ سبز , (در جمع) سبزیجات , سبز شدن , سبز کردن , سبزه , چمن , معتدل

فرهنگ فارسی هوشیار

اخضر

‎ سبز، مکیاز (امرد)، سبزگون، نیلگون، دیزه اسپ تیره، سبزگرا سبز کپاه (صفت) سبز، کبود نیلگون آبی. یا چرخ اخضر. آسمان کبود آسمان نیلگون. یا دریای اخضر. آسمان. یا گنبد اخضر. آسمان کبود آسمان نیلگون.

فرهنگ فارسی آزاد

اخضر

اَخْضَر، سبز (در فارسی بمعنی کَبُود و نیلگون هم آمده است)،

معادل ابجد

اخضر

1601

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری