معنی اخلال گر

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

اخلال

آشوب بر هم زدن کار شکنی زیانگری در تازی با آرش (معنی) بردن و ربودن نیز آمده اخلال طلب اخلال جوی اخلال گر خلل آوردن، خلل و رخنه کردن، خلل رسانیدن، زیان رسانیدن


اخلال کردن

کار شکنی کار شکنیدن آشوبگری


اخلال کننده

کارشکنی آشوبگر

حل جدول

لغت نامه دهخدا

اخلال

اخلال. [اَ] (ع اِ) ج ِ خِل ّ. دوستان.

اخلال.[اِ] (ع مص) خلل آوردن. خلل و رخنه کردن. خلل رسانیدن. (مؤید الفضلاء). زیان رسانیدن: اخلال در معنی. اخلال بمقصود. اِخلال به وزن: تاء دوست و داشت و گوشت و دال جمع و امثال آن نزد قدماء اخلال در وزن نکند.
- اخلال بنظم کردن، بر هم زدن نظم.
- اخلال در امری، کارشکنی.
- اخلال کردن در کاری، در امری خلل وارد کردن.
- اخلال کننده، مخل. موجب خلل در کارها.
|| درویش کردن. || دست بداشتن. (تاج المصادر بیهقی). رها کردن. بگذاشتن. || خلال بار آوردن خرما. خلال آوردن نخل. (منتهی الارب). || تباه بار آوردن خرما. || علف شیرین چریدن شتر. || چرانیدن شتران را در علف شیرین. (منتهی الارب). در شیرین گیاه چرانیدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). گیاه شیرین دادن شتر را. || بردن چیزی را. || ربودن چیزی را. || محتاج شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). || حاجتمند گردانیدن. (منتهی الارب). محتاج کردن. (مؤید الفضلاء). || وفا نکردن. (منتهی الارب). || یکی از عیوب بلاغت است، چنانکه گوئی «زود به از دیر بسیار است »؛ یعنی کم و زود به از دیر بسیار است. و مانند این بیت ناصرخسرو:
زن بدخو را مانی که مرا با تو
سازگاری نه صوابست و نه بیزاری.
یعنی زن بدخو و گران کابین را مانی... و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اخلال، بکسر همزه نزد اهل معانی آنست که لفظ از اصل مقصود ناقص و برای افهام معنی وافی نباشد، مانند این شعر:
والعیش خیر فی ظلا-
ل النّوک ممّن عاش کداً.
نوک بمعنی حمق و کد یعنی رنج بردن و اصل مقصود آنست که زندگانی بناز و نعمت در زیر سایه ٔ حماقت و ابلهی نیکوتر از زندگانی مقرون به رنج و محنت در زیر سایه ٔ خرد و دانش باشد. و الفاظ در این بیت برای درک مقصود غیروافی است چنانچه در مطول در بحث ایجازو اطناب بیان کرده و این نوع را در علم معانی اخلال نام نهاده اند.
|| اخلال والی به ثغور؛ اندک کردن لشکر را در مرزها. (منتهی الارب). || اخلال بمکان، غائب شدن از جائی و گذاشتن آن را. (منتهی الارب). گذاشتن مردم جای را.

فرهنگ عمید

اخلال

ایجاد بی‌نظمی کردن،


گر

شعله، زبانۀ آتش،
* گر زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] زبانه کشیدن آتش، شعله‌ور شدن، شعله زدن آتش، گر کشیدن،
* گر کشیدن: = * گر زدن

جرب
(صفت) ویژگی حیوان مبتلا به ‌جرب: بز گر، خر گر،
(صفت) کچل،

فارسی به ایتالیایی

اخلال

sabotaggio

فرهنگ معین

اخلال

(اِ) [ع.] (مص م.) زیان رسانیدن، خلل وارد کردن.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اخلال

دستبری، بهم زدن

مترادف و متضاد زبان فارسی

اخلال

اختلال، بی‌نظمی، تخریب، خرابکاری، کارشکنی

عربی به فارسی

اخلال

قصور در انجام امری , اهمال

معادل ابجد

اخلال گر

882

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری