معنی خوالیگر
لغت نامه دهخدا
خوالیگر. [خوا / خا / خ َ گ َ] (ص مرکب) خوالگر. طباخ. مطبخی. آشپز. دیگ پز. طابخ. قادر. خورشگر. پزنده. باورچی.سفره چی. خوراک پز. (یادداشت بخط مؤلف):
یکی خانه او را بیاراستند
بدیبا و خوالیگران خواستند.
فردوسی.
می و خوان و خوالیگران یافتی.
فردوسی.
بفرمود رستم بخوالیگران
که اندر زمان آوریدند خوان.
فردوسی.
روزی دهان پنج حواس و چهارطبع
خوالیگران نه فلک و هفت اخترند.
ناصرخسرو.
پرستنده دختر به آیین خویش
ز خوالیگران خوان و می خواست پیش.
اسدی (گرشاسبنامه).
|| طعام. (ناظم الاطباء).
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
طباخ، طعام پز، آشپز
عجاهن
خوالیگر، پیشیار، خارپشت، گمتبار
طاهی
کبابی بریان پز، گوشت پز خوالیگر
غذا ساز
خوالیگر آشپز (صفت) آماده کننده غذا تهیه کردن طعام.
شف دو کوئیزین
فرانسوی خوالیگر خالیگر خوانده شود یکی خانه او را بیاراستند به دیبا و خوالیگران خواستند (فردوسی)
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
معادل ابجد
867