معنی ادا
لغت نامه دهخدا
ادا. [اَ] (از ع، اِ) در تداول فارسی، غمزه. عشوه. ناز. بشک. خوبی حرکات معشوق. (غیاث اللغات): خوش ادا. || رمز. اشاره. (غیاث اللغات):
هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای.
صائب.
|| حالتی چون خشم و کراهت بتصنع.
- امثال:
آدم گدا اینهمه ادا !
گاهی به ادا گاهی به اصول، گاهی به خدا گاهی به رسول.
|| آواز. (غیاث اللغات).
- ادا درآوردن، بتصنع حالتی چون خشم و کراهت و مانند آن نمودن.
- ادای کسی را درآوردن، او را بازخمانیدن. بازخمانیدن او. شکلک ساختن بر کسی. لوچانیدن او را. والوچانیدن او را. تقلید کردن کسی را به استهزاء.
ادا. [اَ] (اِخ) کنت نشینی در جنوب غربی ایداهو و نهر سباک آنرا از اوریفون جدا کند. مساحت آن در حدود 2800 میل مربع و سکنه ٔ آن در حدود 3000 تن است. بزرگترین شغل اهالی استخراج معادن است و شهر بوازی قصبه ٔ این ناحیت است. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).
ادا. [اِ] (اِخ) جزیره ای واقع در شمال اسقوجیابطول 10 هزار گز و عرض 4 هزار گز. اراضی آن کوهستانی است و چراگاهها و چند بندر دارد. (قاموس الاعلام).
ادا. [اُ] (اِخ) از ولاهمعاصر اردشیر، از خانواده ٔ آمادونی، داماد خانواده ٔسلگونی و پدرخوانده ٔ خسرودخت. دختر خسرو. اردشیر همه ٔ ولاه به استثنای ادا را مطیع خود ساخت و اُدا در کوه آنی پنهان شد. رجوع به ایران باستان ص 2607 شود.
ادا. [اَدْ دا] (اِخ) نهریست در لومباردیا که از کوه امبرالی در قلتلینه خارج شود و بدریاچه ٔ کومو و غیر آن ریزد. طول مجرای آن 240 هزار گز و معدل عرض آن از 60 تا 70 گز است و در مسیر خود پاره های زر بسیار حمل کند و در آن ماهی بسیار است. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).
فرهنگ معین
(مص م.) به جا آوردن، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است، (اِ.) ناز، کرشمه، رمز، اشاره، (عا.) حرکات مسخره و بیهوده، تقلید. [خوانش: (اَ) [ع. اداء]]
اصول (~. اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن.
فرهنگ عمید
بهجا آوردن، گزاردن، انجام دادن، ادای فریضه،
پرداختن: ادای دِین،
بیان کردن: ادای تلفظ صحیح،
ناز، کرشمه، غمزه، عشوه،
تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه،
(صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود،
* ادا درآوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا،
* ادای دِین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است،
* ادای شهادت: گواهی دادن،
حل جدول
بجا آوردن، شکلک، همراه اصول
حرکت لغو وتقلید.
حرکت لغو و تقلید
همراه اصول
بجا آوردن
بجا آوردن، شکلک، همراه اصول، حرکت لغو و تقلید
فارسی به انگلیسی
Act, Caricature, Gesture, Impression, Mimicry, Mockery, Playacting, Show
فارسی به عربی
بادره
گویش مازندرانی
یکی یک دانه – بی همتا
فرهنگ فارسی هوشیار
عشوه، غمزه، ناز، اشاره
فرهنگ عوامانه
حرکت لغو وتقلید.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
6