معنی ارمک
لغت نامه دهخدا
ارمک. [اَ م َ] (ع ص) جمل ارمک، شتر خاکستری رنگ. اشتر سرخ که بسیاهی زند. (مهذب الاسماء). اشتر تیره. شتری که برنگ رُمکه باشد. (منتهی الأرب).
ارمک. [اُ م َ] (ترکی، اِ) پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان).پشمینه ای است ستبر. جامه ٔ پشمینه. صوف:
بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد
امیرارمک و صوف مربعش دستور.
نظام قاری.
تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند
اطلس بران دانا، ارمک بران کامل.
نظام قاری.
آدمی راباید ارمک بر بدن
ورنه جل بر پشت خود دارد حمار.
نظام قاری.
امیران ارمک، سلاطین اطلس
گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب.
نظام قاری.
ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
مله ٔ میلک و لالائی بی حد و شمار.
نظام قاری.
|| امروز جامه ای است پنبه ای برنگ خاکستری. || گونه ای از ریش بز.اَلته. رجوع به ریش بز شود.
ارمک. [اَ م ُ] (اِخ) جزیره ای است بدریای یمن. (منتهی الأرب).
ارمک. [] (اِخ) (ده...) موضعی است در جنوب لارستان مجاور ساحل خلیج فارس. دهی است بچهارفرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق چارک.
فرهنگ معین
(اُ مَ) (اِ.) نام چند گونه درختچه از تیره ریش بزها است.
پارچه پشمینه، صوف، کلاه پشمین، پارچه ای پنبه ای به رنگ خاکستری. [خوانش: (اُ مَ) [تر.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
گیاهی بوتهای یا درختچهای از خانوادۀ بازدانگان که از آن مادهای دارویی به نام افدرین به دست میآید، ریشبز،
نوعی پارچۀ نخی خاکستریرنگ،
حل جدول
پارچه روپوشی قدیمی
گویش مازندرانی
روستایی از دهستان گنج افروز بابل
فرهنگ فارسی هوشیار
گونه ای ازبزیون (بزیون قماش) در گذشته از پشم شتر و امروز از پنبه سمینه (دانسته باد که ارمک در پارسی از گیاهان است و بدان ریش بز نیز می گویند)
معادل ابجد
261