معنی اریب
لغت نامه دهخدا
اریب. [اَ] (ع ص) خردمند. (صراح) (مهذب الاسماء). بخرد. عاقل. (آنندراج) (کنز اللغات). زیرک. دانا. (وطواط) (آنندراج). اَرِب. ج، ارباء. (مهذب الاسماء): ادیبی اریب.
اریب. [اُ] (ص) محرف. (جهانگیری) (برهان). کج. منحرف. قیقاج (بترکی). (برهان). اُریف. اریو. (رشیدی). وریب و این اریب اصل کلمه ٔ مُورب عرب است، یا هر دو زبان این کلمه را داشته اند و مؤلف غیاث اللغات گوید: این [کلمه] اماله ٔ وراب است بعد ابدال واو بهمزه:
سر بتاب ازحسد و گفته ٔ پر مکر و دروغ
چرب کن مغز و مخر جامه ٔ پرکوس و اریب.
ناصرخسرو.
|| (اِ) کجی. کج رفتن. (غیاث):
یک قدم چون رُخ ز بالا تا نشیب
یک قدم چون پیل رفته در اریب.
مولوی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
عاقل، خردمند، دانا،
کج، خمیده،
(قید) بهصورت کج: کمد را اریب گذاشته بود،
* بر (به) اریب: [قدیمی] (قید) بهصورت مایل و کج: یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب / یک قدم چون پیل رفته بر اریب (مولوی: مجمعالفرس: اریب)،
حل جدول
کج، منحرف
فارسی به انگلیسی
Bevel, Cater-Cornered, Diagonal, Oblique, Slant, Slantwise
فارسی به عربی
قطر، میل
گویش مازندرانی
مایل، اریب، کج
فرهنگ فارسی هوشیار
خردمند، عاقل، زیرک، دانا
معادل ابجد
213