معنی اسباب
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
جمع سبب.، سبب ها، علت ها، وسیله ها، لوازم، مال ها، دارایی ها، برگ و ساز، کالاها، متاع ها. [خوانش: (اَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
لوازم، ساز و برگها، وسایل: اسباب خانه، اسباب سفر،
امکانات، لوازم مورد نیاز،
سبب
[قدیمی] ثروت،
حل جدول
الالت، اساس، لوازم
مترادف و متضاد زبان فارسی
آلات، آلت، ابزار، اثاث، برگ، بساط، تجهیزات، جمعیت، دستگاه، رخت، سامان، شرایط، علل، لوازم، وسایل، وسیله
فارسی به انگلیسی
Appliance, Applicator, Appointments, Article, Contraption, Device, Effects, Fitting, Implement, Tackle, Thing, Tool
فارسی به عربی
آله، اثاث، ادات، ترس، جهاز، شیء، عده، فخاخ، مقاله، ملابس
فرهنگ فارسی هوشیار
ج سبب، لوازم، آلات
فرهنگ فارسی آزاد
اَسْباب، وسائل، طریقه ها، علت ها، قرابت ها و خویشیها، مَوَدتها و دوستیها (مفرد: سَبَب)،
فارسی به آلمانی
Gang, Gerät (n), Getriebe [noun], Möbel (pl), Schaltung [noun], Werkzeug (n)
معادل ابجد
66