معنی استمالت

فرهنگ معین

استمالت

(مص م.) دلجویی کردن، (اِمص.) دلجویی، نوازش، (مص ل.) میل کردن به سویی. [خوانش: (اِ تِ لَ) [ع. استماله]]

فرهنگ عمید

استمالت

دلجویی کردن،

حل جدول

استمالت

دلجویی کردن، مهربانی، نوازش، دلجویی

دلداری

دلجویی

نوازش

مترادف و متضاد زبان فارسی

استمالت

دلجویی، مهربانی، نوازش

فارسی به انگلیسی

استمالت‌

Conciliation, Pacification, Palliation, Placation, Propitiation, Redress

فرهنگ فارسی هوشیار

استمالت

‎ دلجویی، گوشمالی، نوازش، دل بردن، پیمایش پیمودن به دست یا به گز ‎ (مصدر) کسی را بسخن خویش بسوی خود خواندن دلجویی کردن دل گرم کردن کسی را، نرمی کردن، (اسم) دلجویی نوازش، (مصدر) مایل شدن میل کردن بسویی، بمعنی گوشمالی گرفته شده: (هستم از استمالت دوران چون شتر مرغ عاجز و حیران. ) (سنائی)

فرهنگ فارسی آزاد

استمالت

اِسْتِمالَت، دلجوئی و مهربانی کردن، با سخن، دلگرم نمودن و بسوی خود متمایل کردن، دلجوئی، نوازش،

معادل ابجد

استمالت

932

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری