معنی استکبار

لغت نامه دهخدا

استکبار

استکبار. [اِ ت ِ] (ع مص) بزرگ دیدن کسی یا چیزی را: استکبره. (منتهی الارب).
و اءَستکبرُ الاخبارَ قبل لِقائه
فلمَّا التقینا صَغَّرَ الخبرَ الخُبر.
متنبی.
|| کلان پنداشتن کسی را. || بزرگی نمودن از خود. بزرگ منشی کردن. (منتهی الارب). خود را بزرگ مرتبه پنداشتن. (غیاث).پندار تکبُر کردن:
راه بنمایم ترا گر کبر بندازی ز دل
جاهلان را پیش دانا جای استکبار نیست.
ناصرخسرو.
|| گردن کشی کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (غیاث): و انّی کلَّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم و استغشوا ثیابهم و اَصَرّوا و استکبروا استکباراً. (قرآن 7/71). چون سلطان بر اصرار و استکبار او واقف گشت... (جهانگشای جوینی).
- استکبار کردن، تکبر کردن.

فرهنگ معین

استکبار

(مص م.) بزرگ د یدن کسی یا چیزی را، (مص ل.) تکبر کردن، خودنمایی، گردنکشی کردن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

استکبار

(سیاسی) زورگویی ناشی از داشتن قدرت،
[قدیمی] خود را بزرگ دانستن، تکبر کردن،

حل جدول

استکبار

بزرگ منشى خودخواهانه

بزرگ مَنِشى فخرفروشانه

بزرگ منشى خود خواهانه

پدیده جهان خواری

مترادف و متضاد زبان فارسی

استکبار

جهانخواری، طغیان، گردن‌کشی، امپریالیسم،
(متضاد) استضعاف

فرهنگ فارسی هوشیار

استکبار

بزرگ منشی کردن

فرهنگ فارسی آزاد

استکبار

اِسْتِکْبار، خود را بزرگ پنداشتن، تکبّر نمودن، از قبول حق و حقیقت خودداری کردن و روی برگرداندن، بزرگی و کبریاء، کبر و غرور،

معادل ابجد

استکبار

684

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری