معنی اسلیمی

لغت نامه دهخدا

اسلیمی

اسلیمی. [اِ] (ص نسبی، اِ) نوعی نقاشی. هلو زدن. (مجموعه ٔ لغت خسروی کرمانشاهانی). رجوع باسلیم خطائی و اسلیمی خطائی شود.


اسلیمی خطائی

اسلیمی خطائی. [اِ خ َ] (ص نسبی، اِ مرکب) اسلیم خطائی:
طالع شهرت چنان دارم که دوران گر کشد
حلقه بر نام من اسلیمی خطائی می شود.
اشرف.
قضا در بارگاه کبریائی
فکنده نقش اسلیمی خطائی.
امیدی.
پس از شکست شاه اسماعیل از سلطان سلیم عثمانی در چالدران (مقصود از اسلیمی سلطان سلیم و از خطائی خلاص شاه را خواسته است). (شعوری).

فرهنگ عمید

اسلیمی

نوعی نقش‌ونگار مرکب از خط‌های منحنی مارپیچ با شاخه‌های کوتاه و برگ و گُل که در کتیبه‌ها و بعضی دیگر از کارهای نقاشی، کاشی‌کاری، و گچ‌بری ترسیم می‌شود. δ بعضی محققان کلمۀ اسلیمی را همان کلمۀ «اسلامی» دانسته و گفته‌اند که از خط کوفی سرمشق گرفته شده، زیرا طرح‌های مختلف آن مشابهت بسیار با حروف کوفی درهم دارد،

فرهنگ فارسی هوشیار

اسلیمی

روشی است در هنرهای زیوزی که در بنیاد ایرانی است و پیش از اسلام درایران به کار می رفته است (صفت اسم) از طرحهای اساسی و قرار دادی هنرهای تزیینی ایرانی مرکب از پیچ و خمهای متعدد که انواع مختلف آن با شباهت بعناصر طبیعت مشخص میگردد، نوعی خط در قدیم.

فرهنگ معین

اسلیمی

(اِ) (ص نسب.) (اِمر.) نوعی از نقش و نگار، مرکب از ساقه های حلزونی شکل گل های مختلف با برگ های متنوع که در کتیبه ها، نقاشی ها، کاشی کاری ها و گچ بری ها ترسیم می کنند.

معادل ابجد

اسلیمی

151

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری