معنی اطوار، اطفار، اطفور

حل جدول

اطوار،اطفار، اطفور

ادا و حرکات لوس و بی مزه، اطوار درآوردن.


اطوار، اطفار، اطفور

ادا و حرکات لوس و بی مزه، اطوار درآوردن


ادا و حرکات لوس و بی مزه، اطوار درآوردن

اطوار، اطفار، اطفور


ادا و حرکات لوس و بی مزه، اطوار درآوردن.

اطوار، اطفار، اطفور


اطوار درآوردن

اطوار


اطوار

غر

فرهنگ عوامانه

اطوار,اطفار, اطفور

ادا و حرکات لوس و بی مزه, اطوار درآوردن.

لغت نامه دهخدا

اطفار

اطفار. [اَ] (از ع، اِ) در تداول عامه، بجای اطوار. رجوع به اطوار شود.
- اطفار آمدن، اطوار آمدن. رجوع به اطوار شود.

اطفار. [اِ] (ع مص) داخل کردن سوار پای خود را زیر بغل دست اسب، و آن عیب است مر سوار را. (از منتهی الارب). اطفار سوار اسب را؛ دو پای خود را در دو بیخ ران اسب فروبردن، و این برای سوار عیب است. (از اقرب الموارد). اطفار سوارکار یا راکب، دو پای خود را در دو بیخ ران اسب فروبردن در حال دویدن اسب. (از متن اللغه).

اطفار. [اِطْ طِ] (ع مص) فروبردن و درآویختن ناخن در چیزی، یا اِظِّفار است. (از متن اللغه). رجوع به اِظِّفار شود. || داخل کردن سوار پای خود را در زیر بغل دست اسب، و این عیب سوار است. (آنندراج) (ناظم الاطباء).


اطوار

اطوار. [اَطْ] (ع اِ) ج ِ طور. (ناظم الاطباء) (ترجمان ترتیب عادل ص 67). ج ِ طور، یک بار. قال اﷲ تعالی «خلقکم اطواراً» قال الاخفش: ای طوراً نطفه و طوراً علقه و طوراً مضغه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). ج ِ طور، بمعنی تاره، یقال: اتیته طوراً بعد طور؛ یعنی یک بار پس از بار دیگر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || انواع و اصناف گویند. الناس اطوار؛ ای اصناف مختلفون. (از منتهی الارب)، یعنی مختلف اند بر حالات گوناگون و در تاج: ای اصناف. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود. || ج ِ طور. حالتها و کیفیتها. (فرهنگ نظام). حالات و هیئتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود:
شمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولایت است ز اطوارش.
ناصرخسرو.
آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض وطول و هیئت او ترتیب فرماید. (قصص الانبیاء ص 11). یکی آن که پادشاه که تا ابد باقی باد، چون در احوال و اطوار اسلاف ملوک و سلاطین و بسطت ملک و نفاذ حکم و جلالت قدر و کامکاری و فرمانروایی ایشان نگرد... بصیرت او در امضاء این معنی باقی تر گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چاپی ص 7).
بنما در بساط فرش رخوت
سالکان مسالک اطوار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 23).
|| ادوار و ازمنه. || طریقه ها و روشها. || طرق و راهها. || امثال و اعمال. (ناظم الاطباء).
- اطوار حمیده، کردارها و اعمال ستوده. (ناظم الاطباء).
- اطوار سیاه، کردارهای زشت. (ناظم الاطباء).
- اطوار ناهموار، کردارهای بد و نامناسب. (ناظم الاطباء).
- اطوار نکوهیده، کردارهای زشت و ناستوده. (یادداشت مؤلف).
|| رسمها و عادتها. (ناظم الاطباء). || مأخوذ از تازی، در پارسی بمعنی حرکات و اداهای رقص. مثال: اطوار درنیاور. (از فرهنگ نظام). و رجوع به اطفار شود. در تداول عامه، اطفار گویند. || قدرها. حدها. (از اقرب الموارد).
- اطوار سبعه، کنایه از مراتب هفتگانه. (انجمن آرای ناصری). و صاحب کشاف گوید: در اصطلاح اهل تصوف عبارت از: طبع. نفس. قلب. روح. سرّ خفی و اخفی. کما فی شرح المثنوی. (از کشاف اصطلاحات الفنون).

فرهنگ فارسی هوشیار

اطفار

‎ تند دواندن، شتاباندن دگر گشته ی اطوار لوسبازی (اسم) جمع طور. راهها طریقه ها، روشها رسمها، رفتار، اداو حرکات.

فرهنگ عمید

اطوار

طور to [w] r

فرهنگ فارسی آزاد

اطوار

اَطْوار، انواع، اَشکال، حالات، چگونگی ها، حدّها، قدرها (مفرد: طَوْر)،

فرهنگ معین

اطوار

جمع طور.، حال، وضع، در فارسی، حرکات و رفتار بی مزه. [خوانش: (اَ) [ع.] (اِ.)]

معادل ابجد

اطوار، اطفار، اطفور

804

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری