معنی افرا

لغت نامه دهخدا

افرا

افرا. [اَ] (صوت، اِ) کلمه ٔ تحسین یعنی آفرین. مرحبا. (ناظم الاطباء). بمعنی آفرین و تحسین باشد. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ لغات شاهنامه). و فری نیز همین معنی دارد که مخفف آنست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). آفرین. زهازه. (یادداشت دهخدا):
بخیره میازار جان کسی
نباید که پیچی ز افرا بسی.
فردوسی.

افرا. [اَ] (اِ) بزبان مازندری نام درختی است معروف. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). درختی از تیره ٔ افراها جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان که درختی است تنومند با برگهای پنجه ای که در باغها و جنگلها می روید. اسپندان. اسفندان. بوسیاه. (فرهنگ فارسی معین). درختی بزرگ با برگهای پنجه ای از تیره ٔ افراها که جزء تیره های نزدیک به گل سرخیان محسوب میشود، برگهایش متقابل و گلهایش هم دارای پرچم و هم دارای مادگی است و در مناطق معتدل نیمکره ٔ شمالی زمین میرویند، دانه هایش بالدار است و اصطلاحاً سامار نامیده میشود، از چوب این درخت بمناسبت استحکامی که دارد در منبت کاری و ساختن طبق و لاوک از آن استفاده میشود و همچنین در خراطی و ساختن گاوآهن و سایر صنایع آن را بکار میبرند. این گیاه دارای اقسام فراوان است که در نواحی مختلفه بنامهای مختلف نامیده میشوند. گونه های این درخت در جنگلهای شمالی ایران فراوان است و تا بحال 7 گونه از آن در جنگلهای ایران شناخته شده است. اسفندان. اسفندان آغاجی. اسفندان. آچ. آقچه. افراغ. جرم شق. اسپندان. بوسیاه. بوسیام. افره. افرای معمولی.
- افرای صحرائی، یکی از گونه های افرا که در جنگلهای شمال ایران نیز فراوان است و به اسامی محلی کرب، کرف، گرکو، تلین، که پلت، ککم، کیکم، چیت خوانده میشود. (واژه نامه ٔ گیاهی شماره ٔ 22) (درختان جنگلی ایران ص 81).
- افرای سفید، یکی از گونه های افرا است که بنام افرای نرم اسفندان ابیض نیز موسوم است. (واژه نامه ٔ گیاهی شماره ٔ 23). افرای نرم. رجوع به افرای سفید شود.
- افرای فندی، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان شکری، افرای کانادائی، اسفندان نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 9). افرای کانادائی.
- افرای بداغی، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان برگ بداغی نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 9).
- افاری چناری، یکی از گونه های افرا است. آق آغاج. (فرهنگ گیاهی ص 9).
- افرای قرمز، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان احمر نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 10).
- افرای تاتاری، یکی از گونه های افرا که به آن اسفندان تتری نیز گویند. (فرهنگ گیاهی ص 10).
در اینجا [گرگان] درختی میروید که شبیه بلوط است و از برگهای آن قطره های عسل بیرون می آید. اهالی این قطره ها را جمع کرده مانند غذای مقوی میخورند. مترجم دیودور گوید: این درخت از خانواده ٔ افراست. (تاریخ ایران باستان ص 1643):
شمشاد و چنار و ارس و افرا
افراخته قامت دلارا.
از شاعری مازندرانی (از آنندراج).
و آنراافراغ نیز گویند و افرابن بمعنی زیر درخت افرا است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری).

افرا. [اَ] (اِخ) دهی است از دهستان بالاتجن بخش مرکزی شهرستان شاهی. محلی دشت و معتدل و مرطوب است و 315 تن سکنه دارد. آب از رودخانه تالار و چاه تأمین میشود و محصول آن غلات، برنج، مختصر ابریشم، صیفی، پنبه، و شغل اهالی زراعت و دارای راه مالرو است. بنای زیارتگاه موسوم به شیخ طوسی آن قدیمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامه مازندران رابینو شود.

افرا. [اَ] (ع اِ) ج ِ فَرَء، بمعنی گورخر یا گورخر جوان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فِراء. (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

افرا

(اَ) (اِ.) درختی با برگ هایی مانند پنجه انسان.

فرهنگ عمید

افرا

درختی شبیه درخت چنار، پرشاخ‌وبرگ و سایه‌افکن با برگ‌های پنجه‌ای و دارای بریدگی بسیار که بلندیش تا ۲۰ متر می‌رسد و چوب آن در مبل‌سازی به کار می‌رود،

حل جدول

افرا

درخت خوش قامت

فارسی به عربی

افرا

قیقب

نام های ایرانی

افرا

دخترانه، درختی که برگهای پنجه ای و میوه بالدار دارد

گویش مازندرانی

افرا

نام روستایی در حوزه بالا تجن قائم شهر، نام طایفه ای در بندپی...

نام درختی جنگلی در مازندران از تیره ی افرا با نام علمی boiss...

فرهنگ فارسی هوشیار

افرا

‎ نکوهیدن، بریدن، شکافتن (اسم) درختی از تیره افراها جزو افراها جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان که درختی است تنومند با برگهای پنجه یی که در باغها و جنگلها میروید اسپندان بوسیاه.

فارسی به آلمانی

افرا

Ahorn (m)

معادل ابجد

افرا

282

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری