معنی التزام
لغت نامه دهخدا
التزام. [اِ ت ِ] (ع مص) دست بگردن زدن و در بر گرفتن. (منتهی الارب). در بر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).اعتناق. (اقرب الموارد). || ملازم شدن چیزی را. (منتهی الارب). بر خود لازم گرفتن کاری را. (غیاث اللغات). ملتزم شدن. (تاج المصادر بیهقی): و التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان ساخته واجب از طاعت امام بواسطه ٔ بیعت. (تاریخ بیهقی).
و آن قفل گر که بود کلید سرای علم
کردی چو حلقه بر در فرمانش التزام.
خاقانی.
و با دادن، سپردن، کردن، گرفتن ترکیب شود. || (اصطلاح علم منطق) یکی از سه نوع دلالت و آن دلالت لفظ است بر خارج ما وضع له. در اساس الاقتباس آرد: سوم آنکه بلفظ آن معنی خواهند که لازم معنی باشد که لفظ به ازاء او نهاده اند، چنانکه بمردم ضاحک خواهند و به درازگوش خر خواهند. (اساس الاقتباس ص 7). || (اصطلاح علم بدیع) التزام نزد علمای فن بدیع عبارتست از آنکه شاعر پیش ازحروف روی یا آنچه که در معنی روی بکار رود، حرفی آورد که آوردن آن در قافیه یا سجع لازم نباشد و این صفت را به اسامی لزوم مالایلزم، تشدید، اعنات و تضمین نیز خوانده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
فرهنگ معین
(مص ل.) همراه بودن، همراهی کردن.2- (مص م.) ملزم شدن به امری، جمع التزامات. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
ملازم شدن، همراه شدن،
ملزم شدن به امری، عهدهدار شدن کاری،
(ادبی) = اعنات
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Bonds
فارسی به عربی
التزام، متطلب
عربی به فارسی
پایدار , پایا , ساکن , وفا کننده , تاب اور , تحمل کننده , سرسپردگی , ارتکاب , حکم توقیف , تعهد , الزام , قبول , اجابت , بر اوردن , التزام , محظور , وظیفه , اماده خدمت , حاضر خدمات , مهربان , اجباری , الزامی
فرهنگ فارسی هوشیار
دست به گردن زدن و در بر گرفتن، ملازم شدن به امری
فرهنگ فارسی آزاد
اِلْتِزام، همراه و ملازم بودن، متکفل شدن، ضمانت کردن، لازم و واجب کردن، تعهد، همراهی،
فارسی به آلمانی
Verpflichtung [noun]
معادل ابجد
479