معنی انسجام
لغت نامه دهخدا
انسجام. [اِ س ِ] (ع مص) روان شدن اشک و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: انسجم الدمع فانسجم و کذلک الماء. (ناظم الاطباء). روان شدن اشک و آب و جز آن. (آنندراج). روان شدن آب و اشک. (تاج المصادر بیهقی). روان شدن و ریخته شدن آب و اشک. (از اقرب الموارد). ریخته شدن آب. (مصادر زوزنی). || (اِمص) روانی (کلام و غیره). (فرهنگ فارسی معین). انتظام (در کلام). (از یادداشت مؤلف). نزد بلغا تهی بودن سخن از تعقید و روانی آن است همچون آب رونده که از فرط آسانی ترکیب و روانی الفاظ همچون سیلی است که جاری میشود مانند آیات قرآنی که همه ٔ آنها منسجم است. و اهل بدیعگفته اند چون در نثر انسجام قوی و نیرومند گردد، فقرات نثر مانند مصراعهای نظم بدون قصد موزون میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان کتاب شود.
فرهنگ معین
روان بودن، روان شدن آب یا اشک، روان بودن کلام و عاری بودن از تکلف و تصنع. [خوانش: (اِ س ِ) [ع.] (مص ل.)]
فرهنگ عمید
منظم شدن و با هم جور شدن،
روان بودن کلام و عاری بودن آن از تعقید و تکلف و تصنع،
مستحکم شدن، استوار شدن، استواری،
حل جدول
هماهنگی
فرهنگ واژههای فارسی سره
هماهنگی
کلمات بیگانه به فارسی
هماهنگی
فارسی به انگلیسی
Coherence, Coherency, Cohesion, Continuity
عربی به فارسی
هارمونی , تطبیق , توازن , هم اهنگی , همسازی
فرهنگ فارسی هوشیار
روان شدن اشک، ریخته شدن آب و اشک، نظم و ترتیب
فرهنگ فارسی آزاد
اِنْسِجام، روان شدن آب یا اشک، روان بودن کلام، عاری بودن کلام از تعقید و پیچیدگی، نظم و سهولت و شیرینی کلام،
معادل ابجد
155