معنی انفساخ
لغت نامه دهخدا
انفساخ. [اِ ف ِ] (ع مص) برانداخته شدن آهنگ و بیع و نکاح و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکسته شدن بیع و عزم و زواج. (از اقرب الموارد): انفساخ بیع؛ باطل شدن آن. || تباه شدن عقد یا ازهم بشدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی). گسیختن. ازهم گسیختن: انفساخ جیفه، متلاشی شدن مردار. (یادداشت مؤلف).
کار بازافتادن
کار بازافتادن. [اُ دَ] (مص مرکب) انفساخ. (لغت ابوالفضل بیهقی).
فرهنگ معین
(مص ل.) برانداخته شدن، به هم خوردن، برهم زده شدن (عقد بیع یا نکاح)، کار باز افتادن، (اِمص.) بهم خوردگی، باز افکندگی. [خوانش: (اِ فِ) [ع.]]
فرهنگ فارسی هوشیار
به هم خوردگی، باز افکندگی، برانداختگی، کشیده شدن تا دور دست (مصدر) بر انداخته شدن بهم خوردن بر هم زده شدن (عقد بیع یا نکاح) کار باز افتادن، (اسم) بهم خوردگی باز افکندگی.
کار باز افتادن
انفساخ انفساح
فرهنگ فارسی آزاد
اِنْفِساخ، فَسخ شدن، شکسته شدن (پیمان)، باطل شدن، لغو شدن، منحل شدن،
معادل ابجد
792