معنی انکارکننده

حل جدول

انکارکننده

مکذب


منکر

انکارکننده

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

منکر

(مُ کِ) [ع.] (اِفا.) انکارکننده، ردکننده.


مکذب

(مُ کَ ذِّ) [ع.] (اِ فا.) تکذیب کننده، انکارکننده.

مترادف و متضاد زبان فارسی

منافی

اسم تناقض، ضد، مخالف، مغایر، انکارکننده، ناسازگار، ناساز، نافی، نفی‌کننده

فرهنگ عمید

جاحد

انکارکننده،
کسی که با علم، حق کسی را انکار می‌کند،

لغت نامه دهخدا

مجتبه

مجتبه. [م ُ ت َ ب ِه ْ] (ع ص) منکر و انکارکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).


منبل

منبل. [مُم ْ ب ِ / ب َ] (ص) به معنی منکر است که انکارکننده و از راه و روش دور باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). منکر و از راه و روش دور. (انجمن آرا).


آبی

آبی. (ع ص) سرکش. نافرمان. بی فرمان. بازایستنده. انکارکننده. ممتنع. اَبی. آنکه سر باززند از. مکروه دارنده. کارِه ْ. || آن گشن که بول بوید. (مهذب الاسماء). || (اِخ) آبی اللحم الغفاری، نام صحابی که گوشت را ناخوش داشتی.


نشناس

نشناس. [ن َ ش َ / ن َ] (نف مرکب) ناشناسنده. نشناسنده. || منکر. انکارکننده. در کلمات مرکب: حق نشناس، خدانشناس، نمک نشناس. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. || (ن مف مرکب) ناشناس. غیرمعروف. نشناس.
- به نشناس، متنکراً. (یادداشت مؤلف).


نکر

نکر. [ن َ ک ِ] (ع ص) زیرک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).داهی. فَطِن. (اقرب الموارد). نَکُر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، انکار. || مردی که انکار منکر می کند. (ناظم الاطباء). رجل نکر؛ مردی انکارکننده. (مهذب الاسماء). نَکُر. نُکُر. (ناظم الاطباء).


منکر

منکر. [م ُ ک ِ] (ع ص) انکارکننده و ناشناسنده. (آنندراج) (غیاث). آنکه انکار می کند و رد می نماید و قبول نمی کند و پسندنمی نماید و آنکه جهالت دارد و نمی داند. (ناظم الاطباء). جاحد. (یادداشت مرحوم دهخدا): پس در آن میان مرا گفت پوشیده، که منکر نیستم بزرگی و تقدیم خواجه عمید بونصر را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142).
اگر تو مر این قول را منکری
چنان دان که ما مر ترا منکریم.
ناصرخسرو.
کجا شدند صنادید و سرکشان قریش
ز منکران که مر ایشان بدند بس منکر.
ناصرخسرو.
در قصص آمده است که یکی از منکران نبوت این آیت بشنود... (کلیله و دمنه).
منکر آیینه باشد چشم کور
دشمن آیینه باشد روی زرد.
عمادی شهریاری.
منکر بغداد چون شوی که ز قدر است
ریگ بن دجله سربهای صفاهان.
خاقانی.
مباش منکر من کاین سبای جهل ترا
خرابی از خرد جبرئیل سان من است.
خاقانی.
مقراضه ٔ بندگان چو مقراض
اوداج بریده منکران را.
خاقانی.
منکران توحید و تمجید باریتعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1تهران ص 348). عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود، بی خبر از درد ایشان. (گلستان سعدی).
تا عذر زلیخا بنهد منکر عشاق
یوسف صفت از چهره برانداز نقابی.
سعدی.
- منکر شدن، انکار کردن. ناشناختن: منکر شد که قاید چیزی بدو نداده است. خانه و کاغذهای وی نگاه کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328).
اگر دهر منکر شود فضل او را
شود دشمن دهر لیل و نهارش.
ناصرخسرو.
آنکه تا هر کش منکر شدی از خلق جهان
جز که شمشیر نبودی به گه حرب گواش.
ناصرخسرو.
اگر منکر شوم دعویش رابر کفر و جهل من
گواهی یکسره بدهند جهال خراسانش.
ناصرخسرو.
خلق بر آن عالم منکر شدی
سست شدی بر دلشان بند دین.
ناصرخسرو.
چرا شد منکر صانع نگویی
کسی کو کالبد را عقل و جان دید.
مسعودسعد.
گفت مرا دستوری فرماید تا در پیش او روم و از این حال معلوم کنم تا چه گوید مقر آید یا منکر شود. (تاریخ بخارای نرشخی).
صاحب غرضند روس و خزران
منکر شده صاحب افسران را.
خاقانی.
همه بر آن منکر شدند و اتفاق کردند که شهادت صخور همه افک و زور است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 353). اهل نسا بر رأی او در مخالفت دولت سلطان و متابعت معارض ملک منکر شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 229).
حالت دیگر بود کآن نادرست
تو مشو منکر که حق بس قادر است.
مولوی.
- منکر گردیدن، انکار کردن:
باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر
ور حقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا.
(از کلیله).
- منکرناک، انکارآلوده. انکارانگیز. سرباززننده.ناپذیرا:
جنس چیزی چون ندید ادراک او
نشنود ادراک منکرناک او.
مولوی.
|| آنکه بیزاری می جوید و نفرت دارد و آنکه اعتماد بر کسی نمی کند و قول و اقرار وی را معتبر نمی شمارد. || ناسپاس و بی وفا. (ناظم الاطباء). || در فقه، آنکه ادعای مدعی را تکذیب میکند. (یادداشت مرحوم دهخدا). در فقه گاهی از مدعی علیه تعبیر به «منکر» و «متعدی علیه » میکنند. (فرهنگ حقوقی جعفری).

معادل ابجد

انکارکننده

401

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری