معنی اهرم
لغت نامه دهخدا
اهرم. [اَ رَ] (اِخ) ناحیه ایست از دشتستان در شرق بندر بوشهر. مؤلف فارسنامه آرد: شرقی بندر بوشهرست، درازی آن از کش خاویز تا محمودآباد نزدیک بشش فرسنگ و پهنای آن بفرسنگی نرسد.محدود است از مشرق بنواحی دشتی و از شمال به محال برازجان و از غرب به تنگستان و از جنوب به خورموج. محصول آن گندم و جو دیمی و فاریابی و پنبه و کنجد و نخلستانش نیز فاریابی است. آب آن از چشمه و قنات است وقصبه ٔ این ناحیه را اهرم گویند. نزدیک بچهل و دو فرسنگ از شیراز و هشت فرسنگ از بوشهر دور افتاده و قریب صد درب خانه دارد و دارای پنج ده آباد است. (از فارسنامه). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 شود.
اهرم. [اَ رَ] (اِ) چوبی باشد که هریسه را بدان کوبند. (برهان) (هفت قلزم). چوبی باشد که هریسه را بدان کوبند و دیگ هریسه را بآن بر هم زنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (رشیدی) (انجمن آرا):
ای یار هریسه پز نداری غم خود
اندیشه نمیکنی ز بیش و کم خود
خواهم که تو شب خواب کنی من تا روز
بر دیگ هریسه ات زنم اهرم خود.
لسانی.
|| کنایه از نره و آلت مردیست و شعر شاهد معنی قبل به این معنی هم ایهام دارد.
اهرم.[اَ رُ] (اِ) میله ٔ آهنی محکمی است چون محوری بنام محور اتکاء. با یک نقطه ٔ اتکاء و بوسیله ٔ اهرم با قوه ٔ کمتری میتوان اجسام سنگینی را بحرکت در آورد.
اهرم. [اَ رَ] (اِخ) مخفف اهریمن. شیطان. (غیاث اللغات) (ازآنندراج). اهریمن. اهرامن. (جهانگیری):
زیباتر از پری است ببزم اندرون ولیک
در رزمگاه باز ندانی ز اهرمش.
سوزنی (از جهانگیری).
نای را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر انس آمد پی اهرم نکرد.
مولوی.
|| کفچه ٔ سطبر. || کلان مار. (غیاث اللغات) (آنندراج). || دسته ٔ هاون. (ناظم الاطباء).
اهرم. [اَ رَ] (ع ن تف) پیرتر. کهن سال تر:اهرم من قشعم. اهرم من لبد. (مجمعالامثال میدانی).
اهرم. [اَ رَ] (اِخ) نام دهستان حومه ٔ بخش اهرم شهرستان بوشهر که تقریبا در مرکز بخش واقع است. رودخانه ٔ کوچک اهرم از وسط آن میگذرد و آب مشروب و زراعتی آن از رودخانه ٔ مزبور و چاه و باران و هوایش گرم است. این دهستان از چهار آبادی اهرم، دم روباه دان، محمود احمدی و چاه پیر تشکیل شده و 4400 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 123 و 223 و دائرهالمعارف فارسی شود.
اهرم. [اَ رَ] (اِخ) قصبه ٔ مرکز بخش اهرم از شهرستان بوشهر که کنار راه فرعی بوشهربه کنگان واقع است. این قصبه در 54 هزارگزی خاور بوشهر واقع شده و در حدود 65 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. آب مشروب از چاه و باران تأمین میشود و 2052 تن جمعیت دارد و شغل اهالی زراعت و عبابافی است. دارای دکانهای متعدد، بخشداری و ادارات دولتی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 (از دائرهالمعارف فارسی).
فرهنگ معین
(اَ رُ) (اِ.) میله آهنی محکمی که می توان به وسیله آن با انرژی کمتری اجسام سنگین را به ح رکت درآورد.
فرهنگ عمید
میلهای با مقطع معمولاً تخت که محور آن خمیدگی دارد و از آن برای بارهای سنگین در فواصل کوتاه استفاده میشود،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Bascule, Lever, Pry
فارسی به عربی
عتله، غراب، مخل، نقطه الارتکاز
فرهنگ فارسی هوشیار
میله آهنی محکمی است چون محوری بنام محور اتکاء با یک نقطه اتکاء و بوسیله اهرم با قوه کمتری میتوان اجسام سنگینی را بحرکت درآورد
فارسی به آلمانی
Hebel [noun]
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
246