معنی او
لغت نامه دهخدا
او. (ضمیر) ضمیر غایب است نسبت به ذوی العقول چه غیر ذوی العقول را آن گویند. (برهان). و اکثر ضمیر آن هم به ذوی العقول آمده. (آنندراج) (هفت قلزم). کلمه ٔ اشاره است که بشخص غایب اشاره می کند و نیز ضمیر منفصل است در صورتی که مرجع آن شخص باشد. (از ناظم الاطباء). سوم شخص مفرد غائب (در حالت فاعلی و مضاف الیه بودن و در حالت مفعولی):
چون از آن روز برنیندیشی
که بریده شود در او انساب
وندر او بر گناهکار به عدل
قطره ناید مگر بلا ز سحاب.
ناصرخسرو.
او. [اَ و] (ع حرف) حرف عطف است به معنی یا و در خبر برای شک آید یا ابهام و در انشاء برای تخییر یا اباحه و یا مطلق جمع و یا تقسیم و یا تقریب. (از ناظم الاطباء): و ارسلناه الی مائه الف او یزیدون: (قرآن /37 148). || بمعنی الی و الا (حرف استثناء). || گاه بطور شرطی استعمال شود. || گاه برای تبعیض و گاه به معنی بل. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
[په.] (ضم.) ضمیر منفصل، سوم شخص مفرد، اوی، وی.
فرهنگ عمید
وی، ضمیر منفصل سومشخص مفرد غایب، اشاره به شخص غایب،
حل جدول
گروه خونی کمیاب
از گروه های خونی، ضمیر غایب، آب روستایی
ضمیر غائب
از گروههای خونی، ضمیر غائب، آب روستایی
از گروه های خونی
آب روستایی
فارسی به انگلیسی
He
فارسی به ترکی
o
فارسی به عربی
حی
عربی به فارسی
یا , یا اینکه , یا انکه , خواه , چه
ترکی به فارسی
بیست و پنجمین حرف الفبای ترکی (حروف کوچک)
بیست و پنجمین حرف الفبای ترکی (حروف بزرگ)
او
او 2- آن
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی آزاد
اَو، یا،
فارسی به ایتالیایی
esso
فارسی به آلمانی
Er sollte (should), Er wu.rde (would) [verb], Sie
معادل ابجد
7