معنی اوس

لغت نامه دهخدا

اوس اوس

اوس اوس. [اَ اَ] (اِ صوت) کلمه ای که بدان گاو و گوسفند را برانند و زجر کنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).


اوس

اوس. (اِخ) نام یکی از شهرهای فرغانه. (یادداشت مؤلف):
به اوس و اوزجند از تو خبر شد
که ساده شکّری ّ و ناب قندی.
سوزنی.

اوس. (رومی، اِ) امیر و بزرگ. (برهان) (ناظم الاطباء).

اوس. [اَ] (اِ) امید. || (حامص) امیدواری. رجا. || (مص) خرامیدن. || سبقت گرفتن. (برهان) (ناظم الاطباء).

اوس. [اَ] (اِخ) ابن ثابت بن المنذربن حرام انصاری یکی از صحابیان است که در عقبه ٔ ثانی و بدر حضور داشت و در وقعه ٔ احدسوم هجری برابر 625 م. بقتل رسید. حسان درباره ٔ او گفته است: و منا قتیل الشعب اوس بن ثابت. (الاعلام زرکلی ج 1 والاصابه ج 1 ص 80).

اوس. [اَ] (اِخ) ابن قلام از بقایای عمالقه در جاهلیت است. شاپور دوم شاهنشاه ایران او را بر حیره و منضمات آن پس از وفات عمرو لخمی دوم فرمانروایی داد. اوس مدت درازی در حدود پنجاه سال فرمانروایی کرد. بنی لخم بر وی شورش کردند و او را بقتل رسانیدند (در حدود سنه ٔ 233 قبل از هجرت برابر 382 م.). (الاعلام زرکلی). ششمین از ملوک معد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

اوس. [اَ] (اِخ) ابن حجربن مالک تمیمی شاعری است از تمیمیان در دوره ٔ جاهلیت که عمری طولانی داشت ولی اسلام را ادراک نکرد. در اشعار وی حکمت و لطفی است. وی صاحب اشعار معروفی است که با این مطلع آغاز میگردد:
ایتهاالنفس اجملی جزعاً.
وی در حدود دو سال قبل از هجرت وفات کرد. (الاعلام زرکلی). زندگی نامه ٔ وی روشن نیست. آنچه مسلم است اینکه وی معاصر عمروبن هند امیر حیره و ملازم دربار او بوده. دیوان او را ابن السکیت شرح کرده است و این شرح تا اوایل قرن 13 م. موجود بوده است. امتیاز اشعار اوس بواسطه ٔ تغزل و وصف شکار و جنگ و سلاح و بخصوص کمان و غیره است. مجموعه ای ازاشعار او با ترجمه ٔ آلمانی در 1892م. در وین و مجموعه ٔ مفصل تر بعنوان دیوان اوس بن حجر در بیروت طبع شده است. (1960):
آنگاه که شعر تازی آغازی
همتای لبید و اوس بن حجری.
منوچهری.
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و طبقات الشعراء ابن قتیبه و دایرهالمعارف فارسی شود.

اوس. [اَ] (ع مص) عطا دادن. || عوض دادن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِ) گرگ درنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). گرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || عطا. (منتهی الارب). || غنیمت. || فرصت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

اوس. [اَ] (اِخ) ابن حارثهبن ثعلبهبن عمرو مزیقیأبن عامرماءالسمأبن حارثه الغطریف بن امرؤ القیس البطریق بن ثعلبهبن مازن بن ازد. نام قبیله ای است بزرگ از قبایل قحطانی. اوسی ها خود را بنی حارثه نمی گفتند بلکه خود را به قیله که مادر آنهاست منسوب میکردند و بنی قیله مینامیدند. در تاریخ اسلام غالباً نام این قبیله و قبیله ٔ خزرج که با یکدیگر مناسبات و معارضاتی داشته اندبا هم می آید و گاهی هر دو قبیله را بنام خزرج ذکر کرده اند. موطن اصلی این قبیله یمن بوده است و سپس بمدینه هجرت کرده و مدتها با قبایل یهود مدینه و قبیله ٔخزرج در این شهر زندگی کرده اند و میان آنها و قبیله ٔ خزرج جنگهایی روی داده است که بیش از ده سال دوام داشت. از جنگهای معروف آنها یوم بعاث و یوم الربیع وغیره است. قبیله ٔ اوس در جاهلیت منات را می پرستیدندو چون پیغمبر اسلام بمدینه هجرت کرد اوس و خزرج بیاری او برخاستند و در پیشرفت اسلام کوشش کردند و بنام انصار معروف شدند. (دایرهالمعارف فارسی):
دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت
یک ز دیگر جان خون آشام داشت.
مولوی.
و رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 419و کامل ابن اثیر و الاعلام زرکلی ج 1 و سبائک الذهب ص 67 شود.


قصر اوس

قصر اوس. [ق َ رِ اَ] (اِخ) در بصره است، و به اوس بن ثعلبهبن زفر که در زمان امویان حاکم خراسان بود منسوب است. (معجم البلدان).


سبه اوس

سبه اوس. [س ِ ب ِ] (اِخ) از سالنامه نگاران (قرن هفتم میلادی) و اسقف مامی گونی های ارمنستان است. قطعه ای راجع به تاریخ ارمنستان «امپراطوری هراکلیوس » نوشته که قسمتی از آن را به آگاتانژ نسبت میدهد. (تاریخ ایران باستان ص 96 و 2594 و 2612 و 2619).

حل جدول

اوس

از قبایل اعراب جاهلیت

از قبایل عرب

فرهنگ فارسی هوشیار

اوس

امیدواری، رجاء، عطیه امیر و بزرگ هم گویند امیر و بزرگ هم گویند

گویش مازندرانی

اوس

آبستن، معنی کنایی کم تحرک

معادل ابجد

اوس

67

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری