معنی ایراد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) وارد ساختن، داخل کردن، خرده گرفتن، اعتراض کردن، (اِمص.) خرده گیری، جمع ایرادات.، ~ بنی اسراییلی خرده گیری به قصد بهانه جویی در مورد کارهای غیرمهم. [خوانش: [ع.]]
فرهنگ عمید
وارد ساختن،
چیزی بر کسی وارد کردن،
بیان کردن،
بهانه، خردهگیری،
عیب، نقص،
حل جدول
خرده گیری
فرهنگ واژههای فارسی سره
خرده، ناکارایی
مترادف و متضاد زبان فارسی
اعتراض، انتقاد، بازخواست، بهانهگیری، خردهگیری، عیبجویی، مواخذه
فارسی به انگلیسی
Complaint, Drawback
فارسی به عربی
اقتباس، حث، عضله مقربه
عربی به فارسی
پیش رفتن , رهسپار شدن , حرکت کردن , اقدام کردن , پرداختن به , ناشی شدن از , عایدات
فرهنگ فارسی هوشیار
در آوردن، ذکر نمودن، بیان کردن، فرود آوردن، وارد ساختن
فارسی به آلمانی
Einwand [noun]
معادل ابجد
216