معنی باردار
لغت نامه دهخدا
باردار. (نف مرکب) میوه دار. (دِمزن). باثمر. درخت میوه دار. (آنندراج). مثمر. مثمره. باروَر. رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود: و ایشان [یأجوج و مأجوج] هر وقتی از آن کوهها بیرون آیند و مسلمانان را رنجه نمایند و فساد بسیار کنند و هر آدمی که بیابند بکشند و بخورند و گیاه و درختان باردار بخورند... (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
از درخت باردارش بازنشناسی ز دور
چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست.
ناصرخسرو.
درختی است صاحب کرم باردار
وز او بگذری هیزم کوهسار.
سعدی (بوستان).
|| آبستن. حامل. حامله. حبلی ̍. جنین دار. زن حامله. (آنندراج). زن باردار. (دِمزن). رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود: مضمان، ضامن، ضماد؛ ناقه ٔ باردار. (منتهی الارب). ناقه ٔ لاقِح، اشتری باردار. (زمخشری):
بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دو سو چون مشرقین او را دو زهدان دیده اند.
خاقانی.
روز و شب آبستن و تو بسته امّید
کز رحم این دو باردار چه خیزد.
خاقانی.
گیر که خود هر دو باردار مرادند
چون فکنند ازشکم ز بار چه خیزد؟
خاقانی.
زنان باردار ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر بنزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند.
سعدی (گلستان).
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزاده ٔ دیوسار.
سعدی (بوستان).
|| مخلوط با فلز کم بها. مغشوش. نبهره: سیم و زر باردار. || زبانی باردار؛ زبانی که قشر سفید بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد. رجوع به «بار» شود.
فرهنگ معین
میوه دار، آبستن، حامله. [خوانش: (اِفا.)]
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) آبستن: اگر مار زاید زن باردار / به از آدمیزادۀ دیوسار (سعدی۱: ۶۸)،
میوهدار: درخت باردار،
حامل بار،
حل جدول
حامله
مترادف و متضاد زبان فارسی
آبستن، حامله، باثمر، ثمردار، مثمر، میوهدار، آمیخته، غشدار، مغشوش، ممزوج، نبهره، بارهدار
فارسی به انگلیسی
Gravid, Pregnant
فارسی به عربی
ثقیل
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد.
فارسی به آلمانی
Schwer [adjective]
واژه پیشنهادی
حامل
معادل ابجد
408