معنی بارها
لغت نامه دهخدا
بارها. (اِ مرکب) جمع بار ونیز بمعنی اکثر. (آنندراج). جمع بار. (دِمزن). مراراً. کراراً. چندین بار. چندین دفعه. مکرر. بمرات. بکرات. (دِمزن). کرات. تارات. غالباً. (دِمزن). ج ِ بارو در موقع معین فعل بیشتر استعمال میشود مانند بارها بشما گفتم. یعنی چندین بار و مکرراً بشما گفتم. (ناظم الاطباء):
بارها گفته ام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه بخود میپویم.
حافظ.
|| محمولات. احمال.اثقال: و بارها پیش خود گسیل کرد. (کلیله و دمنه). و مکاریان آن بارها را بسوی خانه ٔ خود بردن اولی تر دیدند. (کلیله و دمنه).
مترادف و متضاد زبان فارسی
بهدفعات، بهکرات، مکرر
فرهنگ فارسی هوشیار
کراراً، چندین بار، اکثراً
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
فی اغلب الاحیان
واژه پیشنهادی
فرهنگ واژههای فارسی سره
بارها
کلمات بیگانه به فارسی
بارها
انگلیسی به فارسی
معادل ابجد
209