معنی بامزه

لغت نامه دهخدا

بامزه

بامزه. [م َ زَ / زِ] (ص مرکب) دارای طعم خوش. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). و لذیذ. خوش مزه. خوشگوار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). صاحب طعم. که طعم خوش دارد. خوش طعم:
جیحون خوش است و بامزه و دریا
از ناخوشی و زهر چو طاعونست.
ناصرخسرو.
|| خوش آیند:
دگردانشومند کو از بزه
نترسد چو چیزی بود بامزه.
فردوسی.
|| شوخ. خوش طبع. باطیبت. مزاح. || عجیب.

فارسی به انگلیسی

بامزه‌

Laughable, Witty

فرهنگ عمید

بامزه

خوشمزه، لذیذ، دارای طعم خوش،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بامزه

خوش‌طعم، خوشمزه، لذیذ،
(متضاد) بی‌مزه، دلچسب، ملیح، نمکین،
(متضاد) بی‌نمک، سرد، شیرین،
(متضاد) بی‌نمک، خوش‌صحبت، خوش‌محضر، شوخ‌طبع، خنده‌دار، شیرین حرکات،
(متضاد) بارد، بی‌مزه، یخ

فارسی به عربی

بامزه

مضحک

گویش مازندرانی

بامزه

خوش مزه

فرهنگ فارسی هوشیار

بامزه

(اسم) سنگی مدور و طولانی تراشیده که آنرا بر بام خانه غلطانند تا سطح بام سخت و محکم شود بام غلطان.


بامزگی

حالت بامزه بامزه بودن مقابل بی مزگی.

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

funny

بامزه


sapid

بامزه

معادل ابجد

بامزه

55

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری