معنی بانمک
لغت نامه دهخدا
بانمک. [ن َ م َ] (ص مرکب) (از: با + نمک). که نمک دارد. نمکدار. نمکین. ملیح. باملاحت. خوش نمک. ملیحه. || خوشمزه. طیبت گو. خوش صحبت.
فرهنگ معین
جذاب، گیرا، ملیح، برخوردار از ویژگی های جالب و خوشایند که دیگران را به خنده وامی دارد. [خوانش: (نَ مَ) (ص.)]
حل جدول
ملیح
مترادف و متضاد زبان فارسی
باملاحت، گیرا، تودلبرو، ملیح، نمکین، نمکدار،
(متضاد) بینمک، سرد، وارفته، یخ
فارسی به انگلیسی
Fetching, Pretty, Winsome
معادل ابجد
113