معنی باوقار
لغت نامه دهخدا
باوقار. [وَ] (ص مرکب) موقر. وقور. شکوهمند. سنگین. باوقر. باعزت. باتمکین. (آنندراج). گران سنگ. مقابل سبکسر. برابر سبکسار.
فرهنگ معین
(وِ) (ص مر.) متین، وزین.
فرهنگ عمید
متین، بردبار، باطمٲنینه، موقر،
حل جدول
متین
مرد باوقار
جنتلمن
جنتلمن
باوقار بودن
رزانت
باوقار و متین
وزین، سنگین، موقر
سنگین و باوقار
متین, وزین
باوقار و سنگین
متین, وزین.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین،
(متضاد) جلف، سبک، بیوقار، ناموقر
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
رائع، وقور
فرهنگ فارسی هوشیار
سنگین خود دار (صفت) متین وزین موقر باوقر مقابل بی وقار بی وقر.
معادل ابجد
310