معنی بدپیله
لغت نامه دهخدا
بدپیله. [ب َ ل َ / ل ِ] (ص مرکب) بدکینه. سخت انتقام. (فرهنگ فارسی معین). موذی باابرام و معربد. عربده جو. مرس. (یادداشت مؤلف). غوغاطلب. هنگامه جو. پرخاش جو.
فرهنگ معین
(~. لِ) (ص مر.) سِمج، سخت انتقام.
فرهنگ عمید
بدکینه،
کسی که در امری یا خواستن چیزی بسیار اصرار کند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
سمج، کنه، مصر، انتقامجو، بدکینه، کینهجو، منتقم،
(متضاد) باگذشت
فرهنگ فارسی هوشیار
بدکینه، بدادا
معادل ابجد
53