معنی برافکنده

لغت نامه دهخدا

برافکنده

برافکنده. [ب َ اَ ک َ دَ/ دِ] (ن مف مرکب) انداخته. افکنده. || بندکرده. || فروهشته. || بالازده. || خراب و منهدم. مضمحل. (یادداشت مؤلف). رجوع به برافکندن و افکنده در همین لغت نامه شود.


بهم برافکندن

بهم برافکندن. [ب ِ هََ ب َ اَ ک َ دَ] (مص مرکب) در جنگ و ستیز انداختن دو تن یا دو گروه را:
بهمْشان برافکنده یکبارگی
همی تاخت تاقلبگه بارگی.
اسدی.


مرتدی

مرتدی. [م ُ ت َ](ع ص) رداپوشیده.(ناظم الاطباء). چادر برافکنده.(آنندراج). عبا یا چادر پوشیده.نعت فاعلی است از ارتداء: به رداء کفر مرتدی شده و مرتد گشته.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 272).


چهره گشاده

چهره گشاده. [چ ِ رَ / رِ گ ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) مجلو. برقع برافکنده. روی گشاده: سپر ماه چهره گشاده ٔ قلم قدرت اوست، و تیغ آفتاب از میانه ٔصبح برکشیده ٔ ارادت او. (سندباد نامه ٔ ظهیری ص 2).


ساقین

ساقین. [ق َ] (ع اِ) تثنیه ٔ ساق. رجوع به ساق شود. || ساق بند: ساعین و ساقین برافکنده. (سمک عیار).ساقین و ساعدین زر اندود بسته. (داراب نامه ص 623). || هر یک از دو خطی را که احاطه بر زاویه ای دارند ساق نامند و مجموع دو خط را ساقین خوانند.


دوان دوان

دوان دوان. [دَ دَ] (نف مرکب، ق مرکب) در حال دویدن. در حال دوندگی. در حال دوانی. در حالی که دود. (یادداشت مؤلف):
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان.
ابوشکور.
ازین پسش تو ببینی دوان دوان در دشت
به کفش و موزه برافکنده صدهزار سیان.
عمعق بخارایی.
- دوان دوان آمدن (یا) رفتن، در حال دوندگی آمدن یا رفتن. (یادداشت مؤلف).


دیوانبان

دیوانبان. [دی وام] (ص مرکب، اِ مرکب) متصدی دیوان. محافظ دستگاه دیوانی. ضباط. (یادداشت مؤلف): رسم آن بود که چون نامه ها رسیدی رقعتی نبشتی و بونصر دیوانبان را دادی تا بخادم رساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). من خواندم ومهر کردم و به دیوانبان سپردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 642). اسکدار خوارزم بدیوان آورده بودند حلقه برافکنده و بر در زده دیوانبان دانسته بود، که هر اسکداری که چنین رسد سخت مهم باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323). و بومنصور دیوانبان را فرستاد و مثال داد که دبیران را باز باید گشت. (تاریخ بیهقی ص 159 چ ادیب).


ریغ

ریغ. (اِ) راغ و دمن و کوه به جانب صحرا. (از فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). اماله ٔ راغ یعنی دامن صحرا و کوه. (آنندراج) (انجمن آرا). فرهنگ شعوری به این کلمه معنی دیگری هم داده و شعرسنایی را شاهد آورده و این غلط است کلمه ٔ ربع عربی به معنی منزل است نه ریغ فارسی و معنی راغ هم بدان نمی توان داد چه با هودج تناسبی ندارد و اجباری هم شاعربرای اماله ٔ راغ در اینجا ندارد. علاوه در خود دیوان نیز ربع آمده نه ریغ. (یادداشت مؤلف):
همه کوه و غار و در و دشت و ریغ
برافکنده دست و سر و ترک و تیغ.
اسدی (از آنندراج).


سنار

سنار. [س َ / س ِ] (اِ) تنک آبی از دریا که تهش نمایان بود و گل داشته باشد تا کشتی در آن بند شود وبایستد و نگذرد و بیم شکستن دهد. (برهان). موضعی است از بحر که آبش تنک باشد و تهش گل بوده و بیم آن باشد که کشتی در آنجا بند شود. (آنندراج):
بدو گفت مردی سوی رودبار
برود اندرون شد همی بی سنار.
ابوشکور.
نه در کناره مر او را پدید بود گذر
نه در میانه مر او را پدید بود سنار.
فرخی.
دمان همچنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر سنار.
عنصری.
یکی مرده ماهی همان روزگار
برافکنده موجش بسوی سنار.
اسدی.
گهی بد همانجا بدریا کنار
گرفته ز دریا کنارش سنار.
اسدی.
|| (ص) شخص عاشق و گرفتار. (برهان). عاشق. (جهانگیری).


گورخر

گورخر. [خ َ] (اِ مرکب) (از: گور + خر) به معنی خر صحرایی، چه گور به معنی صحرا و زمین هموار و دشت است. (غیاث اللغات) (آنندراج). خر وحشی و بیابانی. (ناظم الاطباء). گور. خرگور: اَبْتَر. اَخْدَری ّ. بَنات ُاَلاکْدَر. بَنات ُ صَعْده؛ گورخران. جَأب، گورخر درشت و سطبر. حمار وحش. حمار وحشی. دَیْدَب. صَتَع. صَدَع. عَیْثَمی ّ. عَیر. فَراء. (دهار). فَنّان. قَلَهْبَس، گور کهنسال. قَهْبَله؛ گورخر ماده. مِجْوَل، مِسْحَل، مسیَّح. مِشْحَج، شَحّاج، ناعِل، نَوْص، هَجیره؛گورخر درشت و آکنده گوشت. (منتهی الارب):
گورخران میمنه ها ساختند
زاغان گلزار بپرداختند.
منوچهری.
گورخر درهمه ٔ دشت برافکنده به هم
همه را دوخته پهلو و سر سینه و بر.
فرخی.
و گورخری در راه بگرفتند به کمند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). شاهزاده اسب برانگیخت و گورخر از پیش او بگریخت. (سندبادنامه ص 252).
در بیابان چو گورخر می تاخت
بانگ می کرد و جفته می انداخت.
سعدی (صاحبیه).
رجوع به گور شود.


ماهرخ

ماهرخ. [رُ] (ص مرکب) ماه روی. از اسمای محبوب است. (آنندراج). ماه رخسار. کسی که رخسار وی مانند ماه، تابان و درخشان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره. ماه دیدار. ماهرو. زیباروی:
چو آن ماهرخ روی شاپور دید
بیامد بر او آفرین گسترید.
فردوسی.
بسان زره بر گل ارغوان
برافکنده بدماهرخ گیسوان.
فردوسی.
مر آن ماهرخ را به پرده سرای
بفرمود تا خوب کردند جای.
فردوسی.
چنان بد که بی ماهرخ، اردوان
نبودی شب و روز روشن روان.
فردوسی.
دلشاد همی باش و می لعل همی خواه
از دست بتی ماهرخ و لعل چو گلنار.
فرخی.
زین سرو قدی ماهرخی غرچه نژادی
عاشق دوصدش پیش رخ همچو قمر بر.
سوزنی.
حور از بهشت بیرون نایدتو از کجایی
مه بر زمین نباشد، تو ماهرخ کدامی.
سعدی.
مردمی کردو کرم، بخت خدا داد به من
کان بت ماهرخ، از راه وفا باز آمد.
حافظ.
به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر
به یک شکر زتو دل خسته ای بیاساید.
حافظ.
یا رب آن شاه وش ماهرخ زهره جبین
دُرِّ یکتای که و گوهر یکدانه ٔ کیست.
حافظ.
- شکار ماهرخ، عده ای آهسته و مخفیانه خود را به شکار - که در حال خفتن است - می رسانند و آن را صید می کنند. این نوع شکار را «دزدکشی » هم می نامند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماهرخ رفتن شود.


رفیع شیرازی

رفیع شیرازی. [رَ ع ِ] (اِخ) رفیعالدین مرزبان شیرازی یا فارسی، از گویندگان قدیم معاصر حنظله ٔ بادغیسی و ابوسلیک گرگانی و به روایتی هم عصر سلجوقیان بود. ابیات زیر از اوست:
چرا ز صحبت مرغان نفور شد سیمرغ
خروس را نتوانست دید با افسر.
#
از گل و سوسن نمود یار بنفشه
دایره شدگرد لاله زار بنفشه
روی دل افروز یار تازه بهارست
نیست عجب خاصه دربهار بنفشه
عارض معشوق و خط او به چه ماند
لاله گرفته ست در کنار بنفشه
گوژ و نوانست و هم ز شرم خط یار
سر به برافکنده شرمسار بنفشه
طبع زبان از قفا کشیده برونش
تا نبرد نام خط یار بنفشه
دولت ما بین که گرد باغ رخ دوست
هم دل و جان می کند شکار بنفشه
زین غزل مرزبان چو سرو و صنوبر
سر به فلک برد از افتخار بنفشه.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 و لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 398 و 399).
رجوع به هفت اقلیم چ کلکته ص 232، 229 وصبح گلشن ص 183 و مجمع الفصحا ج 1 ص 503، 502 و فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 151 و مرآه الفصاحه و تاریخ ادبیات فارسی تألیف هرمان اته ترجمه ٔ آقای دکتر شفق ص 32 و فرهنگ سخنوران شود.

حل جدول

فرهنگ عمید

لحیف

لحاف: پذیره شده شورش جنگ را / لحیفی برافکنده شبرنگ را (نظامی۵: ۹۷۶)،


ریغ

راغ، دامن کوه، صحرا: همه کوه و غار و در و دشت و ریغ / برافکنده دست و سر و ترک و تیغ (اسدی: لغت‌نامه: ریغ)،

معادل ابجد

برافکنده

362

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری