معنی بزرگان

لغت نامه دهخدا

بزرگان

بزرگان. [ب ُ زُ] (اِ) ج ِ بزرگ. اعاظم. امجاد. اماجد. اکابر. اشخاص بزرگ و مهم. سران. اعیان.اشراف. امیران. (از یادداشتهای دهخدا):
همان اندریمان که پیروز گشت
بکشت از بزرگان ما سی وهشت.
فردوسی.
همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند. (تاریخ بیهقی).
بزرگانْش گفتند کز بیش و کم
اگر بخت یاور بود نیست غم.
اسدی.
گوئی که از نژاد بزرگانم
گفتاری آمدی تو نه کرداری.
ناصرخسرو.
و بمشایعت او جمله ٔ لشکر و بزرگان برفتند. (کلیله و دمنه).
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است
کآب ز پس میخورد بر صفت آسیاب.
خاقانی.
بباید ساختن با داغ دوری
که عیب است از بزرگان ناصبوری.
نظامی.
امراء خراسان و بزرگان اطراف در مجلس او صف کشیدند و پیش تخت او بایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 176).
بزرگان ِ پس رفته نشتافتند.
امیرخسرو.
سخنی بی غرض از بنده ٔ مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی.
حافظ.

حل جدول

بزرگان

مفاخر

کبار

اعیان

اکابر


تصویر بزرگان

شمایل

شمایل، تمثال


همراهان بزرگان

مرکب


بزرگان قوم

نقبا

فرهنگ فارسی هوشیار

بزرگان

اعاظم، اکابر، اشخاص مهم، سران، اعیان، اشراف


زیر بزرگان

(اسم) لحنی است از موسیقی قدیم.

واژه پیشنهادی

بزرگان

سران


آرامگاه بزرگان

بقعه

مرقد-مزار-مقبره-

مترادف و متضاد زبان فارسی

بزرگان

مهان، رجال، سران، اعاظم

معادل ابجد

بزرگان

280

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری