معنی بسنده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ص.) کافی، بس، شایسته. [خوانش: (بَ سَ دِ)]
فرهنگ عمید
کافی، تمام، بس،
* بسنده کردن: (مصدر لازم) بس کردن، تمام کردن: به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری: ۳)،
حل جدول
بس
مترادف و متضاد زبان فارسی
اکتفا، بس، بند، کافی، مکفی، وافی، کامل، سزاوار، شایسته، قناعت، کفایت
فارسی به انگلیسی
Adequate, Acceptable, All Right, Ample, Competent, Due, Enough, Satisfactory, Sufficient, Working
فارسی به عربی
بما فیه الکفایه، کافی
فرهنگ فارسی هوشیار
تمام، بس، کافی
فارسی به آلمانی
Ausreichend, Genug
واژه پیشنهادی
کافی
معادل ابجد
121