معنی بود
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
وجود، هستی، سرمایه. بو دادن (دَ) (مص ل.) تفت دادن چیزی روی آتش، مانند تخمه و فندق و پسته و بادام و ذرت. [خوانش: (مص مر.)]
فرهنگ عمید
باشد. δ هنگام استفهام و آرزومندی گفته میشود: بُوَد آیا که در میکدهها بگشایند / گره از کار فروبستهٴ ما بگشایند (حافظ: ۴۱۰ حاشیه)،
بودن، هستی، وجود،
* بودونبود: ‹بودونابود›
وجودوعدم،
هستونیست،
داروندار،
* بودوباش: [قدیمی]
وجود، هستی،
وجود داشتن،
منزل، مسکن،
حل جدول
از افعال ربطی
مترادف و متضاد زبان فارسی
حیات، وجود، هستی،
(متضاد) عدم، نیستی
فارسی به انگلیسی
Being
گویش مازندرانی
دوام – بقا
فرهنگ فارسی هوشیار
هستی، وجود، بودن
معادل ابجد
12