معنی بو کردن
لغت نامه دهخدا
بو کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) کنایه از کسب کردن بو. (آنندراج). بوی چیزی را استشمام کردن. بوییدن. (فرهنگ فارسی معین).بوئیدن. استشمام. (یادداشت بخط مؤلف):
باغبان ورنه گشوده ست گلستان ترا
بو نکرده ست صبا سیب زنخدان ترا.
صائب (از آنندراج).
|| متعفن شدن. عفونت داشتن. (یادداشت بخط مؤلف).
حل جدول
تشمیم
مترادف و متضاد زبان فارسی
استشمام کردن، بو کشیدن، بوییدن، بدبو شدن، متعفن شدن، له شدن، فاسد شدن
فارسی به انگلیسی
Scent, Smell
فرهنگ فارسی هوشیار
استشمام
معادل ابجد
282